اشك و عبرت

مشخصات كتاب

نام كتاب: اشك و عبرت

نويسنده: صافى، لطف الله

تاريخ وفات مؤلف: معاصر

موضوع: سيره

زبان: فارسى

تعداد جلد: 1

فصل اول: چرا قيام!؟

مقدمه

حوادث و جريانات فردى و اجتماعى محصول علل و عوامل مختلفى است. با كنكاش دقيق و تحليل صحيح از واقعيات مى توان به عوامل پيدا و پنهان جريانات و رفتارهاى يك جامعه پى برد.

جريان جاودان كربلا جزء تأثيرگذارترين حركات هدايت گرانه ى بشرى بوده است. با بررسى رويدادهاى جامعه آن زمان و دقت در جريانات فكرى، سياسى اقتصادى و ... مى توان به علل تأثيرگذار در حادثه ى بزرگ عاشورا پى برد.

در اين فصل پنج مورد از عوامل قيام حسينى مورد تحليل و بررسى قرار مى گيرد.

اشك و عبرت، ص: 4

1. امتثال امر پروردگار علل حركت بشر

اشاره

محرك انسان به كار، قيام و نهضت، گاه امور مادى، منافع دنيايى، اغراض شخصى، خودبينى و كام گيرى هاى نفسانى است و گاه حبّ به خير، فضيلت و انجام تكليف و وظيفه است.

اگر محرك انسان عوامل مادى و شخصى باشد، درجه ى عمل پست بوده و عامل آن شايان تقدير نيست.

آرى! اگر اين انسان ها براى تأمين منافع مادى از راه مشروع كوشش كرده و در اين راه از هرگونه خيانت و تجاوز به حقوق ديگران پرهيز نمايند، اگر فزون طلبى آن ها را كور و كر نساخته و آداب اخلاقى و شرعى را رعايت كنند، ملامتى بر آنان نيست و مى توان گفت كه عالم انسانيت را پشت سر گذارده و در كلاس اول انسانيت قدم نهاده اند. اينان در پيشگاه خداوند داراى ثواب و اجر مى باشند.

وَ مِنْهُمْ مَنْ يقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْاخِرَةِ حَسَنَةً[1]

و از آن ها كسانى هستند كه مى گويند: پروردگار ما! در دنيا و در آخرت بر ما حسنه و ثواب ارزانى دار.

اما اگر انسان از طرق نامشروع غرايز خود را سير نمايد، مستحق سرزنش و كيفر

بوده و به انسانى ستمكار، طاغى، ياغى، دزد، قمار باز، ربا خوار، آدم كش، بى عفت و بى ناموس و ... تبديل مى گردد.

بنابراين، اكثريت خوبان جامعه و افراد سر به راه كسانى هستند كه منافع مادى و مقاصد شخصى خود را از راه هاى حلال و مشروع تحصيل مى كنند و عموم كسانى كه از راه مستقيم منحرف شده اند كسانى هستند كه در مقام اشباع غرايز به هر كار و به هر وسيله ايى متوسل مى شوند، حلال و حرام، در قاموس آنان مترادف بوده و فزون طلبى در مرامشان حد و اندازه ندارد.

و اگر محرك بشر، حب به خير، نيكى و اداى تكليف باشد و در آن غرض شخصى ديده نشود، عملى بسيار عالى و از جنبه ى انسانيت خالص بوده و صاحب آن شايسته ى همه گونه تحسين و تقدير مى باشد. همان طور كه حقيقت خير و فضيلت و عدالت، نيكو است صاحب چنين عملى نيز محبوب و شرافتمند مى باشد.

بالاترين محرك

محرك و مؤثر در صنف ديگرى از انسان ها مافوق تمام اين عوامل و برتر از تمام اين مقاصد است. اين ها بندگان حقيقى و خاص خدا هستند كه غير از بندگى و فرمانبرى، كار، مقصد و هدفى ندارند. كار اين بار يافتگان را به هيچ علت و سببى جز فرمانبرى خدا، بندگى، امتثال امر و اطاعت فرمان نمى توان استناد داد. آن ها نه از مصلحت اوامر الهى و نه از مفسده ى نواهى خداوندى مى پرسند، نه از فلسفه ى احكام پروردگار

اشك و عبرت، ص: 5

و نه از فايده ى اين احكام پرسش مى كنند؛ زيرا در مقام امتثال و فرمان برى، به ميان آوردن چنين سخنانى فضولى، تجاوز از حد و گستاخى به مولا است. تنها

خداوند است كه در وجود آن ها تأثير دارد و فقط پروردگار است كه امور آن ها را سامان مى بخشد. كار و قيام آن ها فقط بر اساس امر خداوند است، اينان مصداق بارز آيه ى شريفه ى زير مى باشند:

عِبادٌ مُكْرَمُونَ لا يسبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِامْرهِ يعمَلُونَ 2]

همه، بندگان مقرب خدا هستند كه هرگز پيش از امر خدا كارى نخواهند كرد و هرچه كنند به فرمان او است.

هرچه مرتبه ى توحيد عالى تر و خالص تر شود، خلوص نيت و تسليم در برابر فرمان حق كامل تر مى گردد. بزرگ ترين مظهر خلوص و پاك بازى و جلوه ى واقعيت، حقيقت و حق پرستى اين خاندان، قيام حسين عليه السلام بر ضد يزيد و حكومت بنى اميه بود. قيام سيد الشهداء يك قيام خالص الهى و يك نهضت دينى بود.

بهترين تعبيرات و واقعى ترين تفاسير در علت قيام و نهضت حسين عليه السلام همين است كه بگوييم علت قيام، امر خدا بود و اين حقيقتى است كه تاريخ، دين و سوابق زندگى حسين عليه السلام آن را تأييد و تصديق مى كند و غير از اين هم نيست.

2. انحراف آشكار در جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله داستان بيعت

اشاره

زمانى كه وليد استاندار مدينه ى طيبه، امام عليه السلام را به استاندارى دعوت كرد تا خبر مرگ معاويه را به آن حضرت بدهد، نامه اى را كه يزيد براى گرفتن بيعت به او نوشته بود را قرائت نمود.[3] يزيد در آن نامه نگاشته بود كه اگر حسين و ابن زبر از بيعت خوددارى كنند، گردنشان را بزند و سرهايشان را نزد او بفرستد.[4]

امام در پاسخ فرمود: تو به اين كه من در پنهانى و خلوت بيعت كنم قناعت نخواهى كرد مگر آن كه آشكارا بيعت نمايم تا مردم آگاه شوند.

وليد گفت: آرى!

امام فرمود: تا بامداد صبر كن

و در اين موضوع تصميم بگير!

با اينكه از كلام امام آشكار بود كه با يزيد بيعت نمى كند اما چون وليد مايل نبود تا با آن حضرت شدت و سختى نمايد به حضرت عرضه داشت باز گرد به نام خدا تا در جمع مردم تو را ملاقات نماييم.

اشك و عبرت، ص: 6

مروان به وليد گفت: به خدا سوگند اگر حسين در اين ساعت بيعت نكرده از تو جدا شود ديگر بر او قدرت نخواهى يافت، او را حبس كن و نگذار از اين جا خارج شود مگر آن كه بيعت كند و در غير اين صورت گردنش را بزن!

حسين عليه السلام فرمود: واى بر تو اى پسر زرقاء! آيا تو امر به كشتن من مى كنى؟ دروغ گفتى و پستى كردى؟ پس از آن روى به وليد كرده و فرمود:

«اى امير!، ما خاندان نبوت و معدن پيغمبرى و رسالت هستيم، ما محل آمد و شد فرشتگان و فرودگاه رحمت خدا مى باشيم. باب هدايت و راهنمايى مردم را خدا بر ما گشوده و به ما نيز ختم كرده است. يزيد فاسق، فاجر، شراب خوار، قاتل بى گناهان و متجاهر به فسق و فجور است و كسى مانند من با مثل او بيعت نكند، بامدادان خواهيم ديد كه كدام يك از ما سزاوار و شايسته بيعت و خلافت است».

چون امام عليه السلام از نزد وليد بيرون رفت، مروان گفت: «خلاف گفته من كردى! به خدا ديگر چنين فرصتى به دست تو نخواهد افتاد.»

وليد گفت: «واى بر تو! تو به من مى گويى دين و دنياى خود را از دست بدهم! به خدا سوگند دوست ندارم كه مالك تمام دنيا باشم و حسين

را كشته باشم. سبحان الله! آيا حسين را بكشم براى اينكه مى گويد من بيعت نمى كنم. به خدا كسى كه خدا را به خون حسين ملاقات كند ميزان عملش سبك است، و خدا روز قيامت به او نظر نمى كند و به او رحمت ننمايد و براى او عذابى دردناك است.»[5]

اين صفحه از تاريخ حسين عليه السلام براى درك علت قيام و خوددارى آن حضرت از بيعت و تعيين هدف و مبدأ آن امام شهيد بسيار حساس و مهم مى باشد؛ زيرا مواردى را يادآور شده كه هر يك براى ردّ بيعت و وجوب قيام كافى است.

مواردى را كه حسين عليه السلام مستند و دليل امتناع از بيعت و تصميم بر مخالفت قرار داده، مواردى بود كه احدى در صحت و درستى آن شك نداشت و صغرى و كبراى آن مورد قبول و اتفاق همه بود، حتى وليد عموزاده ى يزيد و استاندار او، صحت اين ادله و مواد استناديه را انكار نكرد، و در برابر قوت منطق و صحت استدلال و احتجاج حسين عليه السلام هيچ ايرادى نگرفت.

بهترين كسى كه مى تواند حقايق، مستندات و علل اين قيام را بيان كند، شخص حسين عليه السلام است كه هم در صدق گفتار او كسى ترديد نمى كند و هم وارد به اوضاع سياست اسلامى بود. او از آنچه كه در جوامع اسلامى مى گذشت كاملًا آگاه بود و يزيد، عمّال، مأموران و متصديان دستگاه هاى حكومتى را مى شناخت، و از نيات و مقاصدشان با خبر بود.

پس هرچه حسين عليه السلام در مورد اين مسايل بيان فرمايد، عين حقيقت، و استوارترين مرجع ما در

اشك و عبرت، ص: 7

معرفت دلايل لزوم قيام و خوددارى از بيعت است.

هر كلامى كه

مطابق حقيقت باشد در نفوس نفوذ مى كند، و دل ها را تكان مى دهد، حتى در اهل باطل نيز اثر مى گذارد. اهل باطل گاه در برابر حقيقت سكوت مى كنند، و گاهى بدون رعايت مصلحت دنيا و سياست به حقيقت آن اقرار مى نمايند.

سخنان حق و صريح حسين عليه السلام چنان با واقعيت مطابق بود كه نزديك ترين مردم به يزيد؛ يعنى وليد هم نتوانست آن را رد كند يا كارهاى يزيد را توجيه نموده و براى لزوم بيعت او توضيحى بدهد.

استدلال بر عدم بيعت

نخست حسين عليه السلام فرمود:

ايهَا الْاميرُ انّا اهْلُ بَيتِ النُّبُوَّة، وَ مَعْدِنُ الرِّسالة وَ مُخْتَلَفُ الْمَلئِكَةِ، وَ مَهْبَطُ الرَّحْمَةِ

در اين قسمت امام شايستگى علمى و عملى و سوابق درخشان و بى نظير خود براى امامت مسلمين و رهبرى مردم، و اظهار رأى در مسائل بزرگ اسلامى و تعيين خط سير و روش مسلمانان را، با چند جمله ى كوتاه اما پرمعنا و مالامال از حقيقت بيان فرمود. او وليد را متوجه شخصيت بى بديل خود در جهان اسلام نمود، و يادآور شد كه كسى مانند او به امور شرعى، هدف ها و خواسته هاى اسلام عارف نيست و احدى هم مثل او به حفظ مصالح مسلمين علاقه مند نمى باشد؛ زيرا حسين عليه السلام اهل خانه ى نبوت و معدن پيغمبرى و محلّ نزول فرشتگان و فرودگاه رحمت است.

براى بيان تمركز شرايط زعامت مسلمانان در آن حضرت كلماتى رساتر از اين چند جمله نيست. اين چند جمله ى كوتاه و پر معنا، مسئوليت سنگينى را كه حسين عليه السلام در برابر اسلام و قرآن داشت، و برنامه اى كه بايد در حوادث و پيشامدها اجرا مى نمود را روشن مى سازد، او به طور مستدل و قاطع اثبات مى كند كه نمى تواند نسبت به

اوضاع و احوالى كه در عالم اسلام پيش آمده بى اعتنا باشد.

حسين عليه السلام بايد نسبت به حكومت يزيد همان وظيفه اى را انجام دهد كه جدش پيامبر صلى الله عليه و آله انجام مى داد. آيا پيغمبر صلى الله عليه و آله با زمامدارى مانند يزيد روى موافق نشان مى دهد؟ آيا پيغمبر صلى الله عليه و آله در برابر سخره گرفتن دستگاه خلافت و جانشينى او سكوت مى كرد؟ اين همان پيغمبرى بود كه گفت اگر آفتاب را در دست راست من، و ماه را در دست چپم گذارند دست از دعوت بر نخواهم داشت. حسين عليه السلام كه فرزند همان پيامبر صلى الله عليه و آله است مى گويد اگر در تمام دنيا محلى براى ماندن پيدا نكنم، با يزيد بيعت نخواهم كرد. مبدأ و مقصد هر دو (پيامبر و حسين عليهما السّلام) يكى است.

امام در ادامه مى فرمايد:

بِنا فَتَحَ اللهُ، وَ بِنا خَتَمَ

باب هدايت و راهنمايى مردم را خدا بر ما گشوده و به ما نيز ختم كرده است.

مقصود اين است كه منصب الهى هدايت، رهبرى و زعامت همواره در خاندان ما است.

اشك و عبرت، ص: 8

و سپس خطاب به وليد فرمود:

وَ يزيدُ فاسِقٌ فاجِرٌ شارِبُ الخَمْرِ قاتِلُ النَّفْسِ الُمحْتَرَمةِ مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ وَالْفُجُورِ

در اين جمله، امام در استاندارى «مدينه» كه يكى از مراكز قدرت و سلطه ى يزيد بود، پستى هاى اخلاقى و عملى يزيد را- كه در هر كس يكى از آن ها وجود داشته باشد، شايستگى آن كه در يك اجتماع اسلامى كدخداى يك ده يا پاسبان كوچه اى شود ندارد، تا چه رسد خلافت و زمامدارى- با كمال صراحت يادآور شد.

در جمله ى سوم امام ادامه مى دهد:

وَ مِثْلي لا يبايعُ

مِثْلَهُ

اين جمله، نتيجه ى جمله هايى است كه در مورد صلاحيت بى نظير و شخصيت ممتاز خود و سوابق و احوال ننگين يزيد فرمود، يعنى: كسى مثل من، با اين گذشته ى درخشان و با مقام رهبرى بحقى كه نسبت به جامعه دارد با كسى مثل يزيد بيعت نمى كند؛ زيرا بيعت با خليفه در اصطلاح مسلمين، تعهد اطاعت و انقياد به كسى است كه مركز تحقق هدف هاى عالى اسلامى و مصدر عزت و اعتلاى مسلمين و اعلاى كلمه ى اسلام و حامى قرآن و آمر به معروف و ناهى از منكر، و به عبارت ديگر قائم مقام و جانشين پيغمبر باشد.

بيعت

معناى بيعت صحيح، ابراز آمادگى در فرمان بردن از اوامر خليفه ى واقعى و فداكارى در راه انجام اوامر اوست كه بر هر مسلمان به حكم

«اطيعُوا اللهَ، وَ اطيعُوا الرَّسُولَ وَ اولِي الْامْرِ مِنْكُمْ»

واجب است.

بيعت با كسى مانند يزيد هر چند كه صورت سازى و براى دفع ضرر باشد، امضاى قانونى شدن فسق و فجور، تجاهر به منكرات و معاصى، تضييع حقوق و اتكاى به ظالمين و ستمكاران، فساق و فجار است و صدور آن از شخصى مانند حسين عليه السلام امكان شرعى و عرفى ندارد.

اين بيعت، تعهد همكارى در قتل مردم بى گناه و بردن آبرو و عزّت اسلام است و ساحت مقدس حسين عليه السلام به اين بيعت ننگين آلوده نخواهد شد.

پس آن حضرت جمله ى «مِثْلى لا يبايعُ مِثْلَهُ» را مانند يك حكم بديهى و مورد اتفاق تذكر داد؛ زيرا احدى از مسلمانان با وجدان نمى توانست بپذيرد كه شخصيتى مانند حسين عليه السلام با ناكسى مثل يزيد بيعت كند.

حسين عليه السلام با اين منطق قيام كرد، و بر سر اين

سخن ايستاد و فرمود:

مَا الْامامُ الَّا الْعامِلُ بِالْكِتابِ، وَ الْقائِمُ بِالْقِسْطِ، وَ الدّائِنُ بِدينِ الْحَقِّ، وَ الْحابِسُ نَفْسَهُ عَلي ذاتِ اللهِ 6]

امام نيست مگر آن كه به كتاب خدا حكم كند و عدل و داد بر پا دارد و دين حق را منقاد باشد و خويشتن را حبس بر رضاى خدا كند.

اشك و عبرت، ص: 9

و در روز عاشورا كه باران مصيبت ها بر سرش مى باريد همان منطق را تكرار مى كرد و مى فرمود:

اما و اللهِ لا اجيبُهُمْ الي شَي ء مِمّا يريدُونَ حَتّي الْقَي اللهُ وَ انَا مُخَضَّبٌ بِدَمي 7]

به خدا سوگند! به خواسته هاى اين مردم پاسخ موافق نمى دهم تا خدا را ديدار كنم، در حالى كه به خونم رنگين باشم.

3. فساد دستگاه خلافت هدف از خلافت

اشاره

در اينكه حكومت اسلامى بايد نماينده ى افكار و آراء مسلمين، تجسم روح جامعه و محقق رسالت اسلام باشد، اختلافى بين دانشمندان نيست.

غرض عمده از خلافت، راست كردن كژى ها، اقامه ى عدالت اجتماعى و اجراى نظام اسلامى است. اگر حكومت به اين اهداف اهميت ندهد پشيزى ارزش ندارد و تمرّد از اوامر او در صورت امكان لازم، و يارى و اعانت آن گناه است.

اسلام، با تحميل شخصيت حكّام بر رعايا مبارزه كرد و حكومت هاى استبدادى حكام افريقا و امراء و رؤساى قبايل نجد، حجاز، تركستان و كشورهاى ديگر را ساقط نمود و تذليل بشر را به هر عنوان و هر اسمى محكوم ساخت، اسلام سطح افكار جامعه را بالا برد و شوكت استثمارگران را درهم شكست.

بعد از پيامبر چه گذشت؟

نظام حكومت اسلام بر اين استوار است كه واضع احكام، خداوند متعال مى باشد و احدى از بشر حق تشريع و وضع قانون را ندارد:

انِ الْحُكْمُ الَّا للهِ امَرَ الّا تَعْبُدُوا الّا اياهُ 8]

متأسفانه پس از رحلت پيغمبر صلّى الله عليه و آله و سلم، به واسطه ى آن كه خلافت از مسير واقعى خود خارج شد، سازمان حكومت از شباهت به يك حكومت شرعى به تدريج دور گشت. هرچه فاصله ى مردم با عهد نبوت بيشتر گرديد، سبك حكومت به سبك حكومت هايى كه اسلام با آن ها سخت در ستيز بود نزديك تر گشت و عفريت مهيب ارتجاع بر افكار و آراء مسلط شد و حكومت و سياست از ديانت، شريعت و روحانيت منفصل گرديد.

همان پنج سال حكومت على عليه السلام با آن همه ابتلائات و معارضات، مسلمان ها را بيدار كرد. حالات و روش على عليه السلام، زندگى ساده، تواضع، آزادگى، مردانگى، پرهيزكارى، پارسايى و عبادات او در

مردم اثر گذاشت و ضرب المثل گرديد و هر چه زمان گذشت و حكام و امراى تازه اى روى كار آمدند، ايمان مردم به على و خاندانش بيشتر مى شد. مردم از آن دوران به نيكى ياد كرده و غبطه ها مى خوردند. آنان از اينكه با رادمرد بزرگى چون على عليه السلام همكارى نكردند دست تأسف به روى دست زده و اظهار پشيمانى

اشك و عبرت، ص: 10

مى كردند.

بعد از شهادت حضرت على عليه السلام، حضرت مجتبى عليه السلام به ملاحظه ى مصالح اسلامى و رفع يك سلسله اشتباهات فكرى از جامعه، با معاويه صلح كرد. در مورد معاويه و مصيبت هايى كه از ناحيه ى اين ناپاك به اسلام رسيد آنچه گفتيم و هر آنچه بگوييم كم گفته ايم.[9]

محمد غزالى نويسنده ى معاصر مصرى بر اين نظر است كه علماء و ائمه ى مسلمين اجماع و اتفاق دارند كه برنامه هاى حكومت اسلامى در عهد معاويه از مجراى رشيد خود بيرون رفت، سپس امر دين و مصالح جامعه در هرج و مرج افتاد. در ميان زمامداران مسلمين كسانى پيدا شدند كه در مستى و كورى از پادشاهان كفار پيشى گرفتند.[10]

سيد قطب، مفسر و متفكر مقتول مصرى مى نويسد: حكومت امويين، خلافت اسلامى نبود بلكه سلطنت استبدادى بود؛ اين حكومت نه تنها منطبق با وحى اسلام نبود، بلكه ناشى از وحى جاهليت بود كه اشراق و تابش روح اسلامى را خاموش كرد.

وظيفه ى حسين عليه السلام

درزمان حكومت معاويه روش زمامدارى از روش اسلامى روز به روز دورتر مى شد و تحولى عجيب در شكل حكومت ظاهر مى گشت كه معاويه آن را با ولايت عهدى يزيد تكميل كرد همان گونه كه سيد قطب گفت ضربه ى كارى به قلب اسلام و به نظام اسلام وارد شد، و بر

حسين عليه السلام واجب بود كه آن را جبران نموده و بر جراحاتى كه بر پيكر اسلام رسيده مرهمى بگذارد و به عموم مردم بفهماند كه اين شكل حكومت شرعى نيست و با حكومت اسلام ارتباط و شباهت ندارد.

بر حسين عليه السلام لازم بود كه اعلام كند پيشوايى مسلمانان با داشتن صفاتى مانند صفات يزيد امكان نخواهد داشت. يزيد و امثال او غاصب خلافت و زمامدارى هستند و حساب حكومتشان از حساب حكومتى كه هدف اسلام است، جداست.

حسين عليه السلام با قيام خود ديدگاه دين در مورد حكومت يزيد را اعلام كرد. وى مسلمانان را از سلسله اشتباهاتى كه موجب دورى از حقيقت اسلام و احكام آن مى شود نجات داد و حساب اين گونه زمامداران را از حساب دين جدا نمود.

اگر حسين عليه السلام قيام نمى كرد و سكوت يا بيعت مى نمود بيشتر مردم در اشتباه مى افتادند و برنامه ى اسلام در مورد زمامدارى از بين مى رفت و حكومت اموى مظهر نظام اسلام مى شد.

اشك و عبرت، ص: 11

نظر نيكسون در مورد بنى اميه

نيكسون، مستشرق معروف مى گويد: اموى ها از نظر دين سركش و مستبد بودند؛ زيرا قوانين اسلام و شرايع آن را هتك كردند و شعائر بزرگ اسلام را خوار شمرده و زير پا گذاردند. برايشان سزاوار نبود، خون مؤمنانى كه بر ضد آن ها شمشير كشيده اند را بر زمين بريزند؛ زيرا ايشان غاصب حكومت بودند و از نظر تاريخ، قيام بر ضد بنى اميه قيام دين بر ضد پادشاهى يا قيام حكومت دينى بر ضد امپراطورى بود، بنابراين از روى انصاف، تاريخ حكم مى كند به اينكه خون حسين عليه السلام بر گردن بنى اميه است، علاوه بر آن كه شايسته است بدانيم در نظر مسلمانان جدايى دين از حكومت

معنايى ندارد.[11]

مفاسد حكومت بنى اميه از ديدگاه غزالى

محمد غزالى مصرى، بعضى از مفاسد نظام حكومتى در عهد بنى اميه را به اين شرح بيان مى دارد:

- خلافت از مسير خود خارج شد و به صورت حكومت فردى و پادشاهى درآمد.

- اين انديشه كه جامعه و امت، مصدر قدرت و سلطه ى حاكم است و امرا و زمامداران، نايب مردم و خادم جامعه هستند، تضعيف شد. حكام، صاحب سيادت مطلقه و رياست بى قيد و شرط شدند و مردم و جامعه را اتباع خود قرار دادند. حاكم، فرمان فرماى مطلق و مردم، تابع اشاره او بودند.

- مردمانى مرده ضمير و جوانانى كم عقل، سفيه و بى بهره از معارف اسلام و در معصيت و گناه گستاخ، مقام خلافت را اشغال كردند.

- مصارف خوش گذرانى هاى خلفا، كسان، بستگان و ستايش گويانشان از بيت المال برداشت مى شد و در حوائج فقرا و مصالح امت صرف نمى گرديد.

- عصبيت جاهليت و مفاخرت هاى قبيله اى، فاميلى، نژادى و عنصرى كه اسلام به شدت با آن مبارزه دارد، تجديد شد و برادرى و وحدت اسلامى به تفرقه و تشتت مبدل گرديد. عرب به قبايل متعدد منقسم گرديد و ميان اعراب، ايرانيان و ساير مللى كه قبلًا اسلام اختيار كرده بودند كينه و جدايى واقع شد. حكومت مستبد بنى اميه اين اختلافات را به مصلحت خود مى دانست و به آتش اين منازعات دامن مى زد بنى اميه ميان اين جمعيت هاى متمايز، تفرقه مى انداخت و آن ها را به جنگ و كينه كشى تحريك مى نمود.[12] بنى اميه از اين قبيله بر ضد آن قبيله انتصار مى جست. اين معانى برخلاف اصول اسلام، ويران كننده ى اجتماع مسلمين بود؛ اجتماعى كه تمام وجوه تمايز را پشت سر گذاشته و به يك قدر

جامع (اسلام، ايمان

اشك و عبرت، ص: 12

به خدا و حكومت اسلامى) دل بسته بود.

- اخلاق حسنه، تقوا و فضيلت از ارزش و اعتبار افتاد؛ زيرا رياست و پيشوايى مردم در اختيار افرادى بى شرف، پست و بى حيا قرار گرفت. پرواضح است كه وقتى زمامداران از شرف و حيا بى بهره باشند و به عفت و پارسايى اهميت ندهند، اين صفات از بين مى رود.

وقتى صحابه ى با تقوا و با سابقه را بر منابر لعن كنند و شاعر مسيحى، يزيد را مدح نمايد و انصار را هجو كنند، البته فضيلت و تقوا از اعتبار مى افتد.

- حقوق و آزادى هاى افراد، پايمال شده و كسانى كه وارد سازمان هاى دولتى بنى اميه بودند از هيچ گونه تجاوز به حقوق مردم باك نداشتند؛ مى كشتند و به زندان ها مى افكندند، تعداد كسانى كه خونشان توسط حجاج در غير جنگ ها به زمين ريخته شد به صد و بيست هزار نفر رسيد.

غزالى در پايان متذكر مى شود، واقع اين است كه ضربه اى كه از ناحيه ى فتنه هاى بنى اميه بر پيكر اسلام وارد گرديد به قدرى شديد بود كه به هر دعوت ديگر اين گونه صدمه رسيده بود آن دعوت از ميان مى رفت و اركان آن ويران مى شد.[13]

اين بود مختصرى از آفت هاى خطرناكى كه به نام يزيد و حكومت اموى به جان حكومت اسلامى افتاد و شكل حكومت را، كه عالى ترين نمايش عدالت اسلامى بود، به آن صورت وحشت زا و منفور در آورد.

اگر قيام حسين عليه السلام در آن موقع به فرياد اسلام نرسيده بود و انفصال آن حكومت را از زمامدارى اسلامى آشكار نساخته بود، بزرگ ترين ننگ و عار دامن اسلام را لكه دار مى ساخت و شرايط

به گونه اى پيش مى رفت كه عدالت و نظام ممتاز حكومتى دين خدا، پايمال و نابود مى گشت.

فَصَلواتُ الله وَسَلامُهُ عَلَيكَ يا ابا عَبْدِالله. اشْهَدُ انَّكَ احْييتَ نِظامَ الدِّينِ وَ اظْهَرْتَ قَواعِدَ الْحُكْمِ

4. امر به معروف و نهى از منكر

اشاره

وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ امَّةٌ يدْعُونَ الَي الْخَيرِ وَ يأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ ينْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ اولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ 14]

وصيت نامه ى حسين عليه السلام

حسين عليه السلام براى برادرش محمد بن على معروف به محمد حنفيه اين وصيت را نگاشت:

بسم الله الرحمن الرحيم

اين است آنچه كه حسين بن على بن ابيطالب به برادرش محمد بن على معروف به ابن الحنفيه وصيت كرد. همانا حسين گواهى مى دهد به يگانگى خدا و اينكه شريكى براى او نيست و اينكه محمد، بنده و فرستاده ى اوست. شريعت و دينى را كه آورد به حق از جانب پروردگار بود، و اينكه بهشت و آتش، حق

اشك و عبرت، ص: 13

است و قيامت خواهد آمد و شكى در آن نيست و اينكه خدا تمام مردگان را برخواهد انگيخت.

همانا من از براى تجاوز، طغيان و خوددارى از قبول حق و براى فساد و ستم بيرون نشدم؛ بلكه مى خواهم براى اصلاح امور امت جدم محمّد صلّى الله عليه و آله امر به معروف و نهى از منكر كنم و بر سيره و روش جدم پيغمبر صلى الله عليه و آله و پدرم على بن ابيطالب عليه السلام رهسپار شوم. هركس مرا به پذيرفتن حق بپذيرد، پس خداوند بر حق اولويت دارد؛ و هر كس بر من رد كند، صبر كنم تا خدا ميان من و قوم من به حق حكم كند و خداوند بهترين حكم كنندگان است. اى برادر! اين وصيت من است به سوى تو:

وَما تَوْفيقي الّا بِاللهِ عَلَيهِ تَوَكَّلْتُ، وَ الَيهِ انيبُ وَالسَّلامُ عَلَيكَ، وَ عَلي مَنِ اتَّبَعَ الْهُدي، وَلا قُوَّةَ الّا بِاللهِ الْعَلِي الْعَظيم 15]

حسين عليه السلام چه مى گويد؟

وصيت حسين عليه السلام از دو بعد داراى اهميت است؛ اول جنبه ى نفى هرگونه خصلت و صفتى كه در قاموس سيد الشهداء نمى گنجد و دوم جنبه ى اثبات اهداف و مقاصدى

كه با مرام نامه ى حسين عليه السلام سازگار است.

اما در جنبه ى نفى، احدى از مسلمانان احتمال نمى داد كه قصد و نيت حسين عليه السلام از اين قيام، فساد و تجاوز و ستم يا خوددارى از قبول حق باشد؛ زيرا در طرف بيعت با يزيد حقى تصور نمى شد كه كسى خوددارى از آن را سرپيچى از قبول حق بشمارد.

حسين عليه السلام كسى نبود كه مردم او را نشناسند و به سلامت نفس و پاكى ضمير و طهارت وجدان او آگاه نباشند.

خدا او را بر اساس آيه ى تطهير از هر گونه رجس و آلايشى پاك گردانيده بود و همچنين بر طبق حديث صحيح و مشهور «ثقلين» مصونيت و عصمت او از خطا اعلان شده بود. اما براى اينكه كارگزاران حكومت، دستگاه تبليغاتى و قلم ها و زبان هاى مزدور دولت اموى چنين تهمتى را در محافل خودشان، بر آن حضرت نزنند و ساده لوحان بى اطلاع را در شبهه نيندازند حسين عليه السلام اين جمله را در وصيت نامه ى خويش مرقوم فرمود:

انِّي لَمْ اخْرُجْ اشَراً وَلا بَطَراً، وَلا مُفْسِداً؛ وَلا ظالِماً

من از روى خودخواهى و يا خوش گذرانى و ظلم از مدينه خارج نشدم.

اما در جنبه ى اثبات، اين جمله را فرمود:

انَّما خَرَجْتَ لِطَلَبِ الْاصْلاحِ في امَّةِ جَدّي مُحَمَّد صلّي الله عليه و آله و سلم اريدُ انْ آمَرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهي عَنِ الْمُنْكَرِ وَ اسيرُ بِسيرَة جَدّي وَ ابي عَلِي ابْنِ ابي طالِب ...

در اين فراز از وصيت نامه، حسين عليه السلام علت قيام و برنامه ى كار خود را در چهار ماده اعلام كرد:

اشك و عبرت، ص: 14

. اصلاح امور امت.

. امر به معروف.

. نهى از منكر.

. پيروى از روش جدش پيغمبر صلّى الله عليه و آله و سلم

و پدرش على عليه السلام.

جايگاه امر به معروف و نهى از منكر

يكى از واجبات بزرگ و فرايض مهم اسلامى كه از لحاظ شرعى و عقلى اهميت آن معلوم گشته و تأكيدات فراوانى نسبت به آن شده و بقاى احكام و شريعت، وابسته به آن است، «امر به معروف و نهى از منكر» مى باشد.

اين حكم، نمونه اى از احكام عالى و ترقى بخش اسلام است و به تمام افراد حق مى دهد كه اجراى احكام را از هركس مطالبه كرده و با معصيت و خلاف قانون شرع مبارزه نمايند. اين حكم يك فرد عادى را موظف مى سازد تا در اجراى حدود و احكام و حسن جريان امور نظارت نمايد. در حقيقت اين حكم، ضامن اجراى قوانين اسلام است.

عزت و آبروى مسلمانان در گرو عمل به اين حكم مى باشد و ذلت و بيچارگى آن ها به علت ترك اين واجب است.

وقتى حكومت بر مجراى عدالت و سعادت جامعه سير كند، از امر به معروف و نهى از منكر و انتقاد استقبال كرده و از آن جلوگيرى نمى كند؛ اما حكومتى كه بر اساس ظلم و زور و بى احترامى به افكار و احساسات عموم، مقدسات و شعائر استوار باشد از امر به معروف و نهى از منكر و آزادى قلم و زبان مى هراسد.

حربه ى بنى اميه

بر همين اساس بود كه بنى اميه اين آزادى ها را از مردم سلب كردند. هر كس سخن حقى مى گفت، مورد شكنجه و آزار مأمورين واقع مى شد و هر كس اعتراض مى نمود او را حبس يا تبعيد مى كردند، حقوقش را قطع مى نمودند يا خونش را مى ريختند و يا مانند عبدالرحمن حسان غثرى كه زياد به امر معاويه او را زنده دفن نمود[16]، زنده به گور مى ساختند.

حتى شخصيتى مانند ابوذر صحابه ى ممتاز

پيامبر به جرم امر به معروف و نهى از منكر به تقاضاى معاويه و به امر عثمان با وضع بسيار زننده اى از «شام» به «مدينه» اعزام شد اما از آنجا كه دست از انجام وظيفه برنداشت به «ربذه» تبعيد گرديد و در همان جا از دنيا رفت.

به نظر ما بزرگ ترين سدى كه توسط بنى اميه شكسته شد و بزرگ ترين خطرى كه در هر عصرى

اشك و عبرت، ص: 15

اجتماعات اسلامى را تهديد مى نمايد، آزاد نبودن امر به معروف و نهى از منكر است.

بنى اميه با بستن زبان ها در داخل كشور اسلام، قدرت يافتند و از انجام هرگونه مداخله ى نامشروعى كه تأمين كننده ى منافع آن ها بود، كوتاهى نكردند و از اين طريق ابرهاى تيره ى اين رژيم استبدادى و خودكامه بر سر جوامع مسلمين سايه افكند. زمامداران ستمكار تا آنجا كه توانستند از مقام و قدرت خود سوء استفاده نموده و هرگونه تحميلى را بر مردم روا داشتند. كسى را يارى آن نبود كه از كار آن ها سؤال كند. امويين كار را به جايى رساندند كه امر به معروف و نهى از منكر فراموش و بلكه در نظر بسيارى معروف، منكر و منكر، معروف گرديد.

حجر بن عدى، رشيد هجرى، عمرو بن حمق و ميثم تمار به جرم دوستى على عليه السلام و امر به معروف و نهى از منكر با آن وضع فجيع كشته شدند.

فشار ظلم و زور سرنيزه و شمشير، مردم را به گونه اى در وحشت و بيم انداخت كه بعد از شهادت حضرت مجتبى عليه السلام بزرگان صحابه جرأت نداشتند كه منكرى را انكار كرده و يا بر خلاف سياست بنى اميه سخن بگويند و اين گونه شد كه

جامعه ى مسلمانان در سكوتى مرگبار و خفقانى عجيب فرو رفت.

در محيطى پر از ارعاب و در زير سر نيزه ها و شمشيرهايى كه خون هزاران بى گناه از آن مى چكيد، معاويه زمينه ى ولايت عهدى يزيد را فراهم آورد. او به سربازان جلاد و دژخيمان آدم كش مأموريت داد تا هر كس با اين امر مخالفت كند بى درنگ گردنش را بزنند و در «حجاز» كه پايتخت واقعى اسلام و مقرّ خاندان پيغمبر صلّى الله عليه و آله، و ساير زعماء و اهل حل و عقد بود، ولايت عهدى يزيد را اعلام كرد و شخصيت هاى درجه ى اول دينى و سياسى را به دروغ به موافقت با اين بيعت شوم، متهم ساخت.

خلأ وجودى امر به معروف و نهى از منكر

تشريح وضعيت اسف بار و رقت انگيزى كه مسلمانان در اثر ترك امر به معروف و نهى از منكر و عدم همكارى با امثال ابوذر، مقداد، حجر و عمار به آن مبتلا شدند، واقعاً دشوار مى باشد.

مُنكَر از اين بالاتر چيست كه اميرالمؤمنين عليه السلام را كه به منزله ى نفس نفيس پيغمبر صلّى الله عليه و آله و سلم و پسر عم، داماد و وصى آن حضرت، و اول مجاهد و حامى اسلام و اعلم، ازهد، اعدل، اتقى و اعبد امت بود، در بالاى منابرى كه به همّت و جانبازى خود على عليه السلام بر پا شده بود، سبّ كنند و كسى جرأت نهى از اين منكر عظيم را نداشته باشد.

منكر از اين بزرگ تر كدام است كه به فرمان يزيد سه روز اهل «مدينه» را قتل عام كنند و مال و عرض و ناموس مسلمين بر سربازان حكومت مباح گردد.

انزواى انتقاد

رمز بقاى تشكيلات يك حكومت اين است كه نقطه ى ضعف و محل انتقادى در آن نباشد و در صورت وجود نقطه ى ضعف از انتقاد نهراسد و انتقادات بجا را بپذيرد، اما اگر اين گونه نبود، حكومت به ناچار بايد

اشك و عبرت، ص: 16

دهان انتقاد كنندگان را با پول و زور ببندد، و اين كارى بود كه معاويه و حكومت اموى انجام داد.

زمانى كه نهى از منكر آزاد نباشد، محيط براى كسانى كه از انتقاد وحشت دارند آماده مى شود؛ به هر طرف كه بخواهند حمله مى كنند و هر جنايت و عمل شنيعى را مرتكب مى شوند و جامعه را به هر كجا بخواهند، مى برند؛ پول پرستان و كسانى كه دين و شرف خود را به طمع منافع مادى فروخته اند نيز آن ها

را مدح كرده و اعمال زشت و رفتارشان را در مجامع، محافل و بر كرسى هاى نطق و خطابه، به رخ مردم مى كشند و آن ها را مصلح و غمخوار جامعه معرفى مى كنند.

اگر او قيام نمى كرد ...

حسين عليه السلام كه ناظر اوضاع ناهنجار اجتماعى و سياسى مسلمين بود به عنوان يك فرد مسلمان تكليف داشت تا امر به معروف و نهى از منكر نمايد. او از نظر مقام، موقعيت و محبوبيت در بين مسلمين داراى جايگاه ويژه اى بود و اين ويژگى منحصر به فرد، تكليفش را سنگين تر مى كرد.

چشم مسلمين به آن حضرت دوخته شده بود، اكثريت مردم پيش خود مى گفتند در صورتى كه حسين عليه السلام به عنوان رهبر ممتاز معنوى جامعه ى مسلمين در برابر اين اوضاع، مصلحت را در سكوت بداند تكليف ديگران معلوم است؛ زيرا كسى از حسين عليه السلام بيناتر به اوضاع و داناتر به احكام نيست. چه كس از حسين عليه السلام سزاوارتر به مبارزه با اين همه منكرات بود؟

حسين عليه السلام وظيفه داشت و مكلف بود كه براى نهى از منكر به پا خيزد و عالم اسلام را بيدار كند و با بذل جان خود و يارانش بزرگ ترين ضربه را بر پيكر منحوس و ناپاك حكومت بنى اميه وارد سازد.

سزاى سكوت

حسين مسئوليت سنگينى بر دوش خود احساس مى كرد و در ضمن خطبه ها و بياناتى اين مسئوليت بزرگ را براى مردم شرح مى داد.

امام عليه السلام در «بيضه»[17] بعد از حمد و ثناى پروردگار خطاب به اصحاب خويش و سپاه حرّ اين گونه مى فرمايد:

ايهاالناسُ انَّ رَسُولَ الله صلّي الله عليه و آله و سلم قالَ: مَنْ رَأي سُلْطاناً جائِراً مُسْتَحِلًّا لِحُرُمِ الله ناكِثاً بِعَهْدِ الله، مُخالِفاً لِسُنُّةِ رَسُولِ اللهِ يعْمَلُ في عِبادِ اللهِ بِالْاثْمِ، وَ الْعُدْوانِ فَلَمْ يغَيرْ عَلَيهِ بِفِعْل، وَلا قَوْل كانَ حَقّاً عَلَي اللهِ انْ يدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ الا وَانَّ هؤُلاءِ قَدْلَزِمُوا طاعَةَ الشَّيطانِ، وَتَرَكُوا طاعَةَ الرَّحْمنِ، وَ اظْهَرُوا الْفَسادَ، وَ عَطَّلُوا الْحُدُودَ وَاسْتَأْثَرُوا بِالفَي ءِ،

وَ احَلُّوا حَلالَ الله، وَ حَرَّمُوا حَلالَهُ، وَ انَا احَقُّ مَنْ غَيرَ ...[18]

در اين خطبه امام عليه السلام مسئوليت خطير و سنگين مسلمانان در برابر آن همه منكرات را متذكر شد و علت قيام خويش را اعلام كرده و فرمود:

اشك و عبرت، ص: 17

اى مردم! رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هركس سلطان ستمكارى را ببيند- كه حرام هاى خدا را حلال كرده، عهد خدا را بشكند، و مخالف سنت پيغمبر صلى الله عليه و آله باشد، در ميان بندگان خدا به گناه و ستم، كار كند- اما در برابر اين سلطان، با عمل و يا با گفتارش مبارزه نكند، بر خداوند است كه او را در جايگاهى كه براى عذاب سلطان مقرر شده وارد سازد. آگاه باشيد كه اين مردم ملازم اطاعت شيطان شده و اطاعت خدا را ترك گفته اند، فساد را آشكار و حدود را تعطيل، و في ء و بيت المال را به خود اختصاص داده اند، حلال خدا را حرام، و حرام امامت را حلال ساخته اند، و من سزاوارتر كس هستم بر آنان؟[19]

5. خطر ارتجاع بازگشت به جاهليت

اشاره

ارتجاع از تمام مخاطراتى كه در آن روز جامعه مسلمانان را تهديد مى كرد، مهم تر و شكننده تر بود. عفريت ارتجاع و بازگشت به عصر شرك، بت پرستى و جاهليت، اندك اندك چهره ى منحوس و مهيب خود را نشان مى داد. زور سرنيزه ى بنى اميه، نقشه هاى وسيع آن ها در سست كردن مبانى دينى جامعه و الغاى نظامات اسلامى و تحقير شعائر دينى را اجرا مى كرد.

عالم اسلام به ويژه مراكز حساس و موطن رجال بزرگ و با شخصيت مثل مكه، مدينه، كوفه و بصره در سكوت مرگبار و خفقان شديد فرورفته بود.

شدت ستمگرى فرماندارى مانند

زياد، سمره و مغيره و بى باكى آن ها از به قتل رساندن انسان ها، ضرب و جرح و مُثْلِه، پرونده سازى و هتك اعراض مسلمانان، جامعه را مرعوب و مأيوس ساخته بود.

بنى اميه اقدام به برگرداندن مردم از راه اسلام و مخالفت با نصوص كتاب، سنت و سيره ى رسول اعظم صلّى الله عليه و آله و سلم كردند. افكار معاويه و نقشه هاى او اساس حمله هاى آن ها بر ضد اسلام، صحابه، انصار و اهل بيت بود.

بنى اميه تصميم داشتند كه روحانيت اسلام و طبقات دين دار و ملتزم به آداب و شعائر دين را، كه مورد احترام مردم بودند، بكوبند و از ميان بردارند.

اشك و عبرت، ص: 18

تعطيلى حدود و دفع شهود از عصر عثمان شروع شد و اگر على عليه السلام يگانه كسى كه اجراى حدود را به شدت مطالبه مى نمود، نبود؛ در همان زمان عثمان، حدود تعطيل گشته و فاتحه ى احكام خوانده شده بود.[20]

اگر دست يزيد در اجراى نقشه هاى خائنانه بنى اميه بدون معارض و بى سر و صدا باز گذاشته مى شد، همان طور كه معاويه مى خواست، اذان، شهادت به توحيد و رسالت ترك مى شد و از اسلام اسمى باقى نمى ماند و اگر هم اسمى مى ماند مسماى آن طريقه ى بنى اميه و روش و اعمال يزيد بود.

روش مقابله با ارتجاع

لازم بود براى حفظ اسلام و دفع خطر ارتجاع نسبت به روش يزيد، جنبش و نهضتى آغاز شود كه عموم مردم، مخالفت روش او با برنامه هاى اسلام را درك كنند و بدانند كه سران سياسى بنى اميه از برنامه هاى اسلامى تبعيت ندارند.

علاوه بر اين بايد احساسات دينى مردم را بر ضد آنان بيدار ساخت تا در مخالفت با آن ها سرسختى نشان داده و

نسبت به كارها و برنامه هايى كه مطرح مى كنند بد بين باشند. روشنگرى بايد به جايى ختم شود كه مردم، بنى اميه را خائن و دشمن اسلام بشناسند.

قيام سيد الشهداء عليه السلام براى اين دو منظور، لازم و واجب بود يعنى لازم بود كه هم پرده از روى كار بنى اميه بردارد و آن ها را به جوامع اسلامى معرفى كند، و هم احساسات دينى مردم را عليه امويين بسيج كرده و عواطف جامعه را به سوى خاندان پيغمبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام جلب نمايد تا بنى اميه از حكمرانى بر قلوب مردم و تعطيلى شعائر اسلامى مانند اذان نااميد شوند.

6. دفاع از جان 21] اگر جان كسى در خطر افتد

اشاره

از ديدگاه شرع و عقل هركس در برابر صدمات و خطراتى كه متوجه جانش مى شود، حق دفاع دارد و فطرت او در هنگام وجود خطر او را به مدافعه و حفظ جان وادار مى سازد. اگر انسان در مقابل دشمن مهاجم، دفاع نكند و تسليم شود مسئول بوده و سزاوار توبيخ است.

اگر حيات كسى از سوى حكومت، بدون علت مشروع به خطر بيفتد، و مصونيت جان و احترام خونش

اشك و عبرت، ص: 19

مراعات نشود، مى تواند براى حفظ جان و دفاع از نفس خويش قيام و انقلاب كند و اين حق، يعنى حق دفاع از نفس، حقى است كه براى تمام افراد، ثابت و محرز است.

حسين عليه السلام در اوضاع و احوالى قيام كرد كه امنيت جانى براى آن حضرت وجود نداشت و مى دانست كه بنى اميه در پى كشتن او هستند و آسوده اش نمى گذارند تا خونش را بريزند، او براى دفاع از نفس چاره اى جز قيام و خوددارى از تسليم نداشت.

تواريخ اسلامى همه نقل كرده اند

كه جان حسين عليه السلام در خطر بود؛ زيرا بنى اميه و حكومت يزيد قصد جانش را كرده بودند. او خواه بيعت مى كرد و خواه بيعت نمى كرد خون مباركش ريخته مى شد.

حكومت غير قابل اعتماد

روش حكومت و رفتار يزيد، پدرش و عمال آن ها طورى بود كه اگر به آن حضرت در مورد عدم تعرض به جانش اطمينان مى دادند، قابل اعتماد نبود. آن ها بسيارى از رجال و شخصيت هاى كشور را كه در خانه نشسته و در كارهاى سياسى دخالت نداشتند را فقط به اين علت كه در بين مردم سوابق روشن و طرفدارانى دارند، كشتند. نه به عهد و پيمان پايبند بودند و نه امانى را كه به شخص مى دادند محترم مى شمردند. اين بنى اميه و معاويه بودند كه سعد وقاص را محرمانه كشتند و اين بنى اميه و معاويه بودند كه به دست ابن آثال مسيحى، عبدالرحمن بن خالد را كه از هواخواهان سر سخت خودشان بود، تنها به اين دليل كه شايد معارض سلطنت يزيد شود، كشتند و قاتل او را با اينكه مسيحى بود در شهر «حمص» بر مسلمانان حكومت دادند.

اينان كسانى بودند كه به مسلم بن عقيل عليه السلام امان دادند اما به امان خود وفا نكرده و آن مرد خدا را شهيد نمودند. بنابراين وقتى روز «عاشورا» قيس بن اشعث به امام عليه السلام گفت: آيا به حكم پسر عموهايت تسليم نمى شوى؟ از آن ها جز آنچه دوست دارى به تو نمى رسد، امام عليه السلام در جوابش فرمود: «انْتَ اخُو اخيكَ» تو برادر برادرت هستى آيا مى خواهى بنى هاشم بيشتر از خون مسلم از تو بخواهند؛[22] يعنى تو برادر محمد بن اشعث هستى كه از طرف ابن زياد به مسلم امان داد، و

با آن امان او را به آن وضع دردناك شهيد كردند، با آن سابقه چگونه اين سخنان را مى گويى و مى خواهى مرا فريب دهى؟

حسين عليه السلام اگر بيعت هم مى كرد، به دليل محبوبيت و موقعيتى كه دارا بود امنيت و مصونيت نداشت و او را شهيد مى كردند. بهترين دليل بر عدم مصونيت جان سيدالشهدا همان سخنانى است كه در مكه معظمه و در بين راه ضمن پاسخ بزرگان و رجال با شخصيت مى فرمود؛ زيرا كسى بهتر از امام عليه السلام نمى توانست اين موضوع را تشخيص داده و روشن كند.

اشك و عبرت، ص: 20

تكليف سيد الشهداء

دفاع و قيام، تكليف حسين عليه السلام بود و تشخيص موضوع و شرط وجوب قيام نيز بر عهده ى خود آن حضرت بود.

حسين عليه السلام مكرر مى فرمود كه بنى اميه تصميم گرفته اند مرا بكشند، و هيچ كس هم در جواب امام نگفت بنى اميه اهل اين كارها نيستند، يا اين كار را انجام نمى دهند. امام در مكه به ابن زبير فرمود:

وَايمُ اللهِ لَوْ كُنْتَ في حُجْرِ هامَّة مِنْ هذِهِ الْهَوامِّ لَاسْتَخرَجُوني حَتّي يقْضُوابي حاجَتَهُمْ و اللهِ لَيعْتَدَنَّ عَلَي كَمَا اعْتَدَتِ الْيهُودُ فِي السَّبْتِ 23]

به ابن عباس فرمود: «اى پسر عباس! آيا مى دانى من پسر دختر پيغمبرم؟»

گفت: به خدا قسم آرى! غير از تو كسى را پسر دختر پيغمبر نمى شناسم و يارى تو بر اين امت مانند وجوب روزه و زكات واجب است، خدا يكى از اين واجبات را بدون ديگرى نمى پذيرد (يعنى طاعات و عبادات بدون يارى تو مقبول نيست).

حسين عليه السلام فرمود: در حق مردمى كه پسر دختر پيغمبر را از خانه و قرارگاه و زادگاهش و حرم پيغمبر و مجاورت قبر و مسجد و محل هجرت آن

حضرت بيرون ساختند و او را بيمناك نموده اند كه نتواند در نقطه اى قرار بگيرد و در مكانى وطن گزيند و قصد كشتن او را كرده باشند در حالى كه او از راه توحيد، از ولايت خدا و روش پيغمبر و جانشينانش خارج نشده باشد.

ابن عباس گفت: در حق آنان فقط اين گونه مى توانم گفت كه آنان به خدا و رسول كافر شده اند ...[24]

چه كسى پيروز است

پيروزى مصلحينِ واقعى و كسانى كه براى حق و مصالح عالى اجتماع قيام مى كنند، در اين است كه حق، حاكم و مصالح جامعه، تأمين و عدالت بر ظلم، و نظم و قانون بر بى نظمى و قانون شكنى، غالب و پيروز شود.

اين اشخاص اگر چه نتوانند در ظاهر طرف را مغلوب سازند و از پاى در آورند و در ميدان نبرد حق و باطل، جان خود را در راه حمايت از حق از دست بدهند؛ اما واكنش هاى طبيعى عمل آن ها كه موافق با فطرت پاك هر بشر است، قلوب را به سوى حق متوجه مى سازد. فداكارى و علوّ همتشان باعث گرايش جامعه به خير و صلاح، عدالت و حق پرستى مى شود و براى ديگران و آيندگان سرمشق سودمند شده و علت افزايش احترام حق در نفوس و تنفر همگان از اهل باطل مى گردد.

از آنجا كه اين قهرمانان براى مصلحت عموم، نجات بشر و طرفدارى از حق قيام مى كنند، در مبارزه اى كه آغاز مى نمايند شكست نمى خورند. اينان چه در ظاهر نبرد را ببرند يا ببازند، برنده و مظفّر هستند. اينان چون عملشان با حق و مصلحت جامعه مربوط است و از آنجا كه حق، پايدار است پس پيروزى آنان هم

اشك و عبرت،

ص: 21

جاودان و ابدى خواهد بود.

و برعكس آن كه عملش مرتبط با مصلحت فردى باشد، عمرش كوتاه و ناپايدار خواهد بود و چند صباحى بيشتر باقى نخواهد ماند.

پس هم از جنبه ى روانى و هم از جنبه ى حوادث تاريخى، اين مطلب قابل انكار نيست كه عكس العمل قيام رجال اصلاح و پيشوايان آزاديخواه و حق پرست، عكس العملى مساعد، مثبت و پايدار مى باشد.

عكس العمل فداكارى بى مانند سيد الشهداء عليه السلام از هر جهت موافق و مساعد با هدف آن حضرت شد. امام در اين فداكارى و معامله اى كه با خدا كرد، نه تنها خسارت و زيان نكرد، بلكه آن قدر سود و فايده برد كه غير از خدا كسى حساب و مقدارش را نمى داند.

از بديهى ترين و فطرى ترين امور اين است كه در مبارزاتى كه بين اهل حق و باطل واقع مى شود، مردم، اهل حق را برنده مى دانند و همگان مى خواهند كه نامشان در صف اهل حق و جبهه ى حق پرستان برده شود.

از زمانى كه حادثه ى جان سوز كربلا به وقوع پيوست تاكنون كسى مايل نيست كه با شمر و حرمله به همكارى بپردازد، مردم يا از اعمال آن ها متنفرند و يا آرزومند يارى رساندن به حسين عليه السلام مى باشند.

اشك و عبرت، ص: 22

فصل دوم: آثار قيام

اشاره

اشك و عبرت، ص: 23

مقدمه

بر اساس سنت الهى حركات بشر در زندگى فردى و اجتماعى او تأثير گذار مى باشند. نوع تأثيرگذارى به جنس حركت ها بستگى دارد.

اگر حركتى بر اساس هدايت انجام گيرد تأثير اين عمل مثبت است اما اگر حركت گمراه گر باشد تأثير آن نيز گمراه گرانه خواهد بود.

گستره ى تأثير گذارى حركت حسينى يكى از موضوعات جدى و قابل بحث در عصرى مباحث عاشورا مى باشد. بعضى از آثار اين حركت مثبت و هدايتگر در اين فصل مورد توجه قرار گرفته است.

اشك و عبرت، ص: 24

1. تقرب و ارتقاء درجه

يكى از بزرگ ترين نتايج قيام سيد الشهداء عليه السلام قرب و ارتقاء درجه ى آن حضرت در نزد خداوند متعال است.

آن طور كه از احاديث و اخبار استفاده مى شود، فداكارى حسين عليه السلام و تحمل آن نوائب و مصائب در راه خدا و نجات دين خدا، نتايجى عظيم و بركاتى بسيار بخشيد كه زبان و قلم از توصيف و تشريح آن عاجز است.

بهتر است كه خوانندگان، خود كتاب هاى حديث و مقاتل مانند «عوالم»، «بحار»، «نفس المهموم» و كتاب هاى فارسى مانند «ناسخ التواريخ» را مطالعه كنند و اخبارى كه در فضيلت و تقدير از فداكارى حسين عليه السلام، اصحاب، دوستان، شيعيان، زوار و گريه كنندگان در مصيبت آن حضرت و انشاد شعر، و گريانيدن و يادآورى تشنگى آن شهيد مظلوم در هنگام نوشيدن آب، روايت شده را بخوانند كه تا بدانند كه خداوند متعال حسين عليه السلام را به چه نعمت هاى عالى و كرامت هاى بزرگى مخصوص گردانيده است.

شيخ صدوق رضوان الله عليه به سند خود از حضرت باقر يا حضرت صادق عليهما السّلام روايت كرده كه پيغمبر صلّى الله عليه و آله و سلم در خانه ى امّ سلمه رضى الله

عنها بود، پس به او فرمود: كسى بر من وارد نشود، در اين اثنا حسين عليه السلام آمد و ام سلمه نتوانست او را منع كند. امّ سلمه نيز به دنبال او شرفياب گرديد و ديد كه حسين بر سينه ى پيغمبر صلى الله عليه و آله است، و پيغمبر صلى الله عليه و آله گريه مى كند و در دستش چيزى است كه آن را مى گرداند، پس فرمود: اى امّ سلمه! اين جبرئيل است كه به من خبر مى دهد اين (حسين) مقتول است و اين خاكِ زمينى است كه در آن كشته مى شود، آن را نزد خود نگهدار، چون تبديل به خون شد، حبيب من كشته شده است. امّ سلمه عرض كرد: اى پيامبر خدا! از خدا بخواه تا كشته شدن را از او دور سازد. فرمود: خواستم، پس خدا وحى كرد كه براى او درجه اى است كه احدى از مخلوق به آن درجه نمى رسد و همانا كه براى او شيعه اى است كه شفاعت مى كنند و شفاعتشان پذيرفته مى شود و همانا مهدى عليه السلام از فرزندان اوست، پس خوشا به حال كسى كه از دوستان حسين عليه السلام باشد. به خدا سوگند، شيعيان او در روز قيامت رستگارند.[25]

2. محبوبيت اهل بيت و عزت بازماندگان

انَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَيجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّاً[26]

همانا آنان كه به خدا ايمان آوردند و اعمال شايسته به جا آوردند، خداى رحمان آن ها را (در نظر خلق و حق) محبوب مى گرداند

اشك و عبرت، ص: 25

مسلم است كه محبت و دوستى اهل بيت جزء مزاج ايمانى و اسلامى هر مسلمان است. احدى نيست كه مسلمان باشد و پيغمبر صلّى الله عليه و آله و سلم را دوست بدارد اما با

اين حال حبيبه ى عزيزه اش سيده ى نساء العالمين و دو ريحانه اش حسن و حسين، و برادر و پسر عمش على عليهم السلام را دوست نداشته باشد.

همان طور كه حضرت زين العابدين عليه السلام در خطبه ى مسجد شام فرمود: يكى از خصائص اين خاندان محبتى است كه خداوند متعال از اين حاضران در دل هاى مؤمنين قرار داده است.

از آثار شهادت حسين عليه السلام اين بود كه محبت خاندان عصمت در دل ها زياد شد و موجب جلب عواطف و جذب احساسات عموم به خاندان نبوت گرديد. ايمان، شجاعت، صراحت لهجه، پايدارى، مردانگى، مظلوميت و دشمنى با ظالم صفاتى هستند كه هركس آن ها را دارا باشد محبوب مى شود.

از اشعارى كه شعرا پس از شهادت حسين عليه السلام در مرثيه ى آن حضرت و مدح خاندان على عليه السلام سروده اند معلوم مى شود كه شهادت امام عليه السلام در جلب قلوب و محبت مردم چه تأثير عجيبى كرد و چگونه دل هاى همه را ربود.

هرچه سخن از محبوبيت حسين عليه السلام بگوييم، كم گفته ايم. اين مراسمى كه به عنوان عزادارى آن حضرت در هند، پاكستان، عراق، ايران، سوريه، لبنان، بحرين، احسا، افغانستان، مصر و نقاط ديگر، و در شب ها و روزهاى خاصى مانند عرفه، نيمه ى رجب، نيمه شعبان، اربعين و عاشورا برگزار مى شود، نشان مى دهد كه حسين عليه السلام مالك قلوب همه ى مردم شده و حتى بيگانگان نيز عاشق و دلباخته ى او گشته اند.

3. نجات اسلام

اشاره

مهم ترين نتيجه ى قيام حسين عليه السلام نجات اسلام از چنگال بنى اميه است.[27] ريشه ى تمام مخاطرات و تحريكات ضد اسلام، خانه ى ابى سفيان بود.

ابوسفيان خودش و زنش هند و خواهرش حمالة الحطب، پسرهايش حنظله، يزيد و معاويه، پدر زنش عتبه، عموى زنش شيبه، برادر زنش وليد، پسر عمويش حكم و

مروان و فرزندان او، و نوه اش يزيد در زمان جاهليت و عصر بعثت در جهت ايجاد خطر براى دين خدا تلاش مى كردند و كينه هاى جاهلى خويش از اسلام را همچنان در دل مى پروراندند.

اشك و عبرت، ص: 26

پيغمبر عظيم الشأن اسلام علاوه بر آنچه از آن ها در دوران زندگى و دعوت مردم به خدا ديد، در پرتو نور وحى خطراتى را كه در آينده از طرف آنان متوجه اسلام بود مى ديد. وى اين خطرات را مكرر گوشزد مى كرد. خداوند اين طايفه ى خبيثه را در قرآن مجيد «شجره ملعونه» ناميده است.

در انتظار فرصت

طولى نكشيد كه رحلت پيغمبر اعظم صلّى الله عليه و آله و سلم عالم اسلام را داغدار كرد. پس از رحلت پيامبر خاتم صلى الله عليه و آله تشنج فكرى بر جامعه سايه افكند؛ پاره اى متمايل به ارتجاع شدند و اختلاف بر سر خلافت آغاز گرديد.

ابوسفيان كه كاملًا به اوضاع آشنا بود اقدام به زمينه سازى براى يك جنگ داخلى نمود. واضح است كه در اين موقع بايد به سراغ بنى هاشم و طرفداران آن ها به خصوص على عليه السلام برود.

ابوسفيان نزد على عليه السلام آمد گفت: «دستت را بده تا با تو بيعت كنم، به خدا سوگند! اگر بخواهى، مدينه را پر از سوار و پياده مى سازم».

على عليه السلام در پاسخ فرمود: تو از اين سخنان غير از فتنه انگيزى قصدى ندارى، به خدا سوگند! تو همواره بدخواه اسلام هستى. ما را حاجت به نصيحت تو نيست، پيغمبر خدا صلّى الله عليه و آله و سلم به من وصيتى فرموده است كه من به آن وصيت عمل مى كنم.[28]

على عليه السلام بر حسب وصيت پيغمبر صلى الله عليه و آله، وظايفى داشت كه

از آن وظايف به قدر سر مويى تجاوز نمى كرد.

با اين كيفيت، ابوسفيان از اينكه بتواند ضربتى به اسلام بزند نااميد شد و به انتظار فرصت بود.

شروع فتنه

عثمان حكومت يافت و بنى اميه، همان قبيله اى كه دشمن پيغمبر بودند، رسماً زمامدار امور شدند. اين پيشامد ابوسفيان را فوق العاده اميدوار ساخت. او وارد مجلس عثمان شد و آن سخنان كفر آميز معروف را بر زبان جارى كرد.

عثمان نيز در دوران خلافت خود در جهت مقاصد ابى سفيان حركت كرد. دست بنى اميه را براى دخالت در كارها باز گذاشت، به آن ها زور و قدرت داد؛ پول هاى كلانى از بيت المال مسلمين به آن ها بخشيد، و آن ها را به فرماندارى و استاندارى ولايات برگزيد، كسى مانند مروان را وزير خود قرار داد، و وليد خمار را والى كوفه ساخت، و معاويه را در «شام» مستقل و متنفذ كرد.

زمانى كه عثمان در اثر انقلاب و شورش مسلمانان كشته شد، پيراهن عثمانى از او به دست معاويه افتاد. با اينكه معاويه با كشته شدن او موافق بود و پايان دادن به كارش را به شورشيان واگذاشت، با آن پيراهن بر

اشك و عبرت، ص: 27

خليفه ى به حقّ، خروج كرد و آن فتنه هاى بى سابقه را در اسلام به پا ساخت و اصحاب پيغمبر اكرم صلّى الله عليه و آله و سلم را به شهادت رسانيد و انتقام بدر و غزوات و جريان هاى ديگر را از مهاجر و انصار گرفت. زمانى كه چون با حيله و نيرنگ خلافت را به غصب متصرف شد، به احكام شرع و تعاليم اسلام رسماً بى اعتنايى كرد و برنامه هاى اسلامى را از اعتبار انداخت. سبّ اميرالمؤمنين داماد و پسر عم

و وصى پيغمبر صلّى الله عليه و آله و سلم را بر منابر رواج داد و زياد را بر ايالت «كوفه» مسلط ساخت تا آنچه مى خواهد با مال و جان و عرض مسلمان ها انجام دهد. براى اين كه حكومت در خاندان بنى اميه باقى بماند و شريعت، شريعت اموى و روش، «روش يزيدى» گردد، يزيد را كه مجسمه ى معاصى و فساد و شرارت بود، وليعهد ساخت و بعد از مرگ معاويه، يزيد آنچه را پدر از مظالم و جنايات و هتك شعائر انجام نداده بود انجام داد.

سرنوشت اسلام و مسلمين با وجود جوانى بدنام، فاسق، متهتك و مستى مانند يزيد، كه با صراحت پيغمبر اسلام را بازيگر مى خواند و بر مسند خلافت آن حضرت مى نشيند، معلوم است و اين در حالى است كه رهبرى دينى و سياسى در اسلام از هم جدا نيست. با اين اوضاع روشن است كه فاتحه ى همه چيز خوانده مى شود.

عكس العمل اين وضع در خارج و داخل كشور اسلامى بسيار ناپسند و موجب سوء تعبير، اتهام پيغمبر و ضعف اعتقاد و ايمان مردم مى شد.

قيام مؤثرترين اقدام

حسين عليه السلام تصميم گرفت از تمام سوء انعكاس ها و انحرافات فكرى و دينى مردم جلوگيرى كرده و معناى دين، خلافت، حكومت اسلامى و هدف دعوت جدش را به مردم تفهيم نمايد. امام عليه السلام تصميم گرفت دين خدا را تعظيم نمايد و به مردم اعلام كند كه اسلام مافوق همه چيز است و از جان، مال، فرزند و عائله، عزيزتر و ارزشمندتر مى باشد. تصميم گرفت كه عملًا مسلمان ها را به بزرگداشت واجبات و فرائض دينى دعوت نموده و جامعه را به اهميت گناه و معصيت متوجه سازد. بر آن شد تا

مسلمان ها را از اينكه تحت تأثير اعمال زشت و تلقينات سوء و تبليغات گمراه كننده ى يزيد و بنى اميه قرار بگيرند مصون بدارد. مصمم شد تا به مسلمان ها درس دين دارى، استقامت و مقاومت در برابر ظلم و كفر بدهد. تصميم گرفت كه اسلام را نجات داده و احكام قرآن و سنت پيغمبر را زنده سازد.

براى اين كار وسيله اى از اين مؤثرتر نبود كه حسين عليه السلام قيام كرده و از بيعت با يزيد امتناع ورزد. قبح اعمال، سوء رفتار، گناهان و روش ناپسند اين جوانك بدسيرت را از علل بطلان زمامدارى و حرمت بيعت اعلام كرد و آن قدر پايدارى و ثبات ورزيد تا كشته شد و در واقع خود را فداى دين خدا و احكام خدا نمود.

مردم فهميدند، احكام اسلام كه بازيچه ى يزيد و مسخره ى او شده است، به قدرى با ارزش و عزيز

اشك و عبرت، ص: 28

مى باشد كه شخصى مانند حسين عليه السلام جان خود را براى رفع توهين و حفظ آن ها نثار فرمود.

حسين عليه السلام، يزيد را در افكار مردم چنان كوبيد و رسوا كرد كه در انظار، حساب او از حساب دين و قرآن جدا شد و او به عنوان عنصر شرارت، خباثت و آلوده به فحشا و غرق در فساد و دشمن دين و خاندان نبوت شناخته و معروف شد.

ناكامى اهل باطل

بنى اميه پس از شهادت حسين عليه السلام از پشت خنجر زدن به اسلام و از پاى درآوردن آن ناكام ماندند. در نظر جامعه ى مسلمين و در افكار عموم، آن ها به عنوان گروهى ستمگر و پادشاهانى مستبد معرفى شدند كه به زور سر نيزه و شمشير بر مردم مسلط شده و غاصب حقوق ملت و خائن

به اسلام هستند.

مظلوميت سيد الشهداء عليه السلام چنان احساسات را بر ضدّ آن ها به هيجان آورد كه مردم على رغم سياست آن ها، التزامشان به سنن و احكام اسلام بيشتر شد. از اين جهت هيچ گزاف نيست كه ما او را مانند معين الدين اچميرى شاعر بزرگ هندى، دومين بنا كننده ى كاخ اسلام بعد از جدش، و مجدّد بناى توحيد و يكتاپرستى بخوانيم.

4. تحول فكرى

يكى از بيمارى هاى خطرناك فكرى كه مسلمانان پس از رحلت پيغمبر اكرم صلّى الله عليه و آله و سلم به آن گرفتار شدند اين بود كه بسيارى از مردم در برابر عمل انجام شده، هرچند موافق با خير و مصلحت و نظامات و تعاليم شرع نبود تسليم مى شدند و هر حكومتى را كه روى كار مى آمد واجب الاطاعة، و بيعت با آن را لازم الوفا مى دانستند.

اين روش باعث مى شد كه هر كس مى توانست با يك جهش ناگهانى يا اغفال مردم وضعى را ايجاد و سياستى را اجرا مى كرد و بر مركب مراد سوار شده و بدون وجود معارض و مزاحمى، مستبدانه بر جامعه حكمرانى مى نمود، بنابراين عاملى تأثيرگذارتر از زور و قدرت در روى كار آمدن زمامداران وجود نداشت.

طرفداران اين روش كه بيشتر مردمانى مغرض و جيره خوار يا ضعيف 29] مى باشند عذرشان اين است كه مخالفت با حكومت موجب تفرقه و به هم خوردن نظم و چه بسا سبب فتنه و خون ريزى مى شود. اينان گاهى به رواياتى كه در مورد اطاعت از امرا است تمسك مى جويند؛ بنابراين در برابر جنايات و انحرافات سكوت ورزيده و خاموشى را اولى مى شمارند!

گويند وقتى حجاج، مكه ى معظمه را گرفت و ابن زبير را به دار زد، عبدالله بن

عمر نزد او آمد و گفت: «دستت را بده تا با تو براى عبدالملك بيعت كنم، پيغمبر صلّى الله عليه و آله و سلم فرمود:

«من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية.»

حجاج پايش را دراز كرد و گفت: «پايم را بگير! زيرا دستم مشغول است». ابن

اشك و عبرت، ص: 29

عمر گفت: «آيا مرا مسخره مى كنى؟» حجاج گفت: اى احمق بنى عدى! تو با على بيعت نكردى و امروز مى گويى

«من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية»

، مگر على امام زمان تو نبود؟ به خدا سوگند! تو براى فرموده ى پيغمبر نيامدى، بلكه از بيم اين درخت كه ابن زبير به آن به دار كشيده شده است آمدى!»

معلوم است كه مردمان ضعيف و راحت طلب، و كسانى كه به مال و جان خود بيش از مصالح عامه و دين و شرف علاقه دارند، با اين عذرها زود تسليم شده و از خود رفع مسئوليت مى نمايند.

اين حكمى كه به دروغ و نادانى به اسلام نسبت دادند، زمامداران ستمگر را مطمئن مى ساخت تا هر ظلمى كه بخواهند مستبدانه مرتكب شوند و معترضين را به عنوان خروج از جماعت مسلمين تحت تعقيب قرار داده و به زندان يا قتل محكوم سازند.

حسين عليه السلام با اين فكر غلط و خطرناك نيز مبارزه كرد و مردم را از اين اشتباه كه حكومت هايى مانند حكومت بنى اميه و يزيد، واجب الاطاعة هستند، بيرون آورد. امام عليه السلام به مردم فهماند كه نه فقط اطاعت از آن ها واجب نيست، بلكه كوشش براى برانداختن آن ها و تأسيس حكومت حقيقى اسلامى، لازم و واجب است.

پس از قيام سيد الشهداء عليه السلام معلوم شد آن

حكومتى كه واجب الاطاعة است و مسلمانان بايد آن را تقويت و پشتيبانى نمايند، حكومتى است كه بايد در تمام نواحى، نمايشگر عدالت اسلامى و مجرى تعاليم و احكام قرآن باشد.

5. بيدارى شعور دينى جامعه ى خود باخته

اشاره

در اثر تبليغات معاويه و روش او و همدستانش، دورى مردم از عهد رسالت، تعطيلى اجراى برنامه هاى اسلام، توسعه ى ممالك اسلامى، ممنوع شدن تبليغات صحيح دينى و خانه نشين شدن شايستگان و دانشوران، شعور دينى مردم تضعيف گشت و افكار آن ها انحطاط يافت، اكثريت مردم در برابر وضعيت موجود، خودباخته، شكسته خاطر و سرد شده بودند.

خلوص نيت، فداكارى، شجاعت اخلاقى و نترسيدن از مرگ، كه از صفات ممتاز و برجسته ى مسلمانان عصر پيغمبر صلى الله عليه و آله بود، از بين رفته و از آن پهلوانان ايمان و قهرمانان فضيلت كه شهادت در راه نصرت دين و مرگ با عزت را به زندگى با ذلت ترجيح مى دادند، جز معدودى كه در راه يارى حسين عليه السلام كشته شدند، يا در گوشه و كنار بى اطلاع از جريان امور بودند، كسى باقى نمانده بود.

بيدارى مسلمين

شهادت امام عليه السلام و اصحاب نامدارش احساسات را بيدار و خصال انسانى را زنده ساخت. اين قيام به مسلمانان درس مردانگى و استقامت داد. پس از قيام سيد الشهداء عليه السلام مردم از قيام و شورش عليه بنى اميه واهمه اى نداشتند. روحيه ى مردم در برابر شكست ها و كشته شدن ها تضعيف نمى شد؛ زيرا آنان به

اشك و عبرت، ص: 30

هدف مى انديشيدند و مقصد را افتخار مى شمردند.

مصعب بن زبير چون همسر ارجمندش، سكينه عليها السّلام را در حزن و اندوه ديد گفت:

لَمْ يبْقِ ابُوكَ لِابْنِ حُرَّة عُذْراً

پدرت براى هيچ آزاد زاده اى عذرى باقى نگذارد.

وَ انّ الالي بِالطَّفِ مِنْ آلِ هاشِم تآسُ-- وا فَسَنُّوا لِلكِ- رام التآسيا

از آل هاشم، آنان كه در كربلا شكيبايى و پايدارى نمودند، براى مردم كريم و بزرگوار، پايدارى و شكيبايى را سنت قرار دادند.

6. تأسيس مكتب عالى و همگانى تعليم و تربيت

اشاره

يكى از نتايج شهادت سيد الشهداء عليه السلام احياى ابزارهاى تعليم و تربيت و هدايت جامعه به سوى اخلاق است. برنامه هايى كه به عنوان عزادارى و سوگوارى و ذكر مصائب آن حضرت در عرض سال اجرا مى شود را مى توان از مصاديق بسترهاى تعليم و تربيت و اخلاق نام برد.

مرثيه خوانى و عزادارى براى حسين عليه السلام از همان سال هجرى شروع شد، و همه ساله در عاشورا يادبود آن برگزار مى گرديد و در عصر ائمه عليهم السلام اين مراسم به تدريج توسعه يافت و شعرا و ادباى بزرگ مانند دعبل قصايد بليغه اى در مورد آن انشا كردند.[30]

دكتر رينو از مكتب تربيتى حسين مى گويد

دكتر رينو (جوزف)، مستشرق معروف فرانسوى در كتاب خود «اسلام و مسلمانان» كه به عربى ترجمه شده (الاسلام و المسلمون) شرح مبسوط و عميقى پيرامون فلسفه ى عزادارى سيد الشهداء عليه السلام و روضه خوانى و هيئت هاى عزادارى نگاشته و به فوايد اين مراسم از جنبه ى سياست، اخلاق، تربيت، كماليات و مركزيتى كه ايران در جامعه شيعه دارد، اشاره كرده و پيشرفت و بقاى مذهب شيعه به خصوص در بعضى از نقاط مانند هند را مربوط به سوگوارى سيد الشهداء دانسته و اظهار داشته است كه با حفظ اين مراسم، جمعيت، شوكت و ترقى شيعه در آينده بيشتر خواهد شد.

اين شرق شناس ضمن اشاره به اوقاف و وجوه بسيارى كه شيعه در راه برگزارى عزادارى حسينى صرف مى نمايد، مى گويد: مذاهب ديگر به قدر شيعه در راه تبليغ و دعوت به دين، بذل مال نمى كنند و مصارفى كه شيعه دارد، شايد سه برابر مصارفى باشد كه ساير فرق اسلام در اين راه صرف مى نمايند، و اگر يك نفر شيعه در دورترين نقاط هم

باشد، به تنهايى اين مراسم را از تشكيل مجلس روضه و انفاق به فقرا و اطعام و غيره اجرا مى كند و در حقيقت به دعوت و تبليغ مى پردازد.

اشك و عبرت، ص: 31

تأثير وعظ در پرورش اخلاق

دكتر رينو مى گويد: «منبر، وعظ، خطابه و سخنرانى، در تربيت خطبا، وعاظ و گويندگان توانا، پرورش اخلاق عوام و آشنا كردن به علوم معارف، موقعيت خاصى دارند. تمام مسائل در منابر مطرح و مورد بحث واقع مى شوند به نوعى كه عوام شيعه نسبت به ساير فرق به عقايد و مذهب خود آشناتر هستند و اگر در اقطار عالم نظر كنيم، در هيچ جامعه اى مانند شيعه زمينه ى ترقى علمى، صناعى و اقتصادى وجود ندارد، و فرقه ى شيعه پيشرفته ترين فِرَق، و آمادگى آن ها براى كسب علوم و صنايع جديد بيشتر است چنانچه تعداد كارگر شيعه به نسبت جمعيت زيادتر است. شيعه دين خود را با زور شمشير پيش نبرده بلكه با نيروى تبليغ و دعوت پيشرفت كرده است، و اهتمام آن ها به برگزارى مراسم سوگوارى موجب شده كه تقريباً دو سوم مسلمانان و بلكه جماعاتى از هنود و مجوس و ساير مذاهب نيز با آن ها در عزاى حسين شركت كنند. بر اين اساس مى توان گفت ممكن است جمعيت شيعه در آينده از ساير فرق بيشتر شود؛ شيعه به وسيله ى اين مجالس و مراسم كه ديگران هم در آن شركت مى جويند، توانسته است در ملل و اهل مذاهب ديگر نفوذ كند و اصول مذهب خود را به ديگران تبليغ نمايد. اين همان اثرى است كه سياستمداران غربى براى پيشرفت دين مسيح با صرف پول هاى بسيار، آرزو مى كنند.» سپس در مورد هيئت ها و پرچم ها و علامات

عزا و فوايد آن شرحى مى نگارد و تأثير اين شعائر را در اتحاد و افزايش شوكت، استقلال و اتحاد متذكر شده و مى گويد «از امور طبيعى و فطرى كه مؤيد شيعه مى باشد اين است كه هركس به طبع و فطرت خود طرفدار مظلوم است و مايل است كه مظلوم را يارى رساند.»

اين نويسندگان و مؤلفان اروپايى هستند كه در كتاب هايشان تفصيل شهادت حسين و اصحابش را مى نويسند و مظلوميت حسين و اصحابش و ستمگرى و بى رحمى قاتلين آن ها را تصديق مى كرده و نام قاتلين حسين را با نفرت مى برند، هيچ چيز نمى تواند در مقابل اين امور فطرى و ادراك وجدانى بشر بايستد و مانع از پيشرفت مذهب شيعه شود.

خاورشناسان مطلع و بى نظر و علماى ملل ديگر هم اثر و فوايد اين مراسم در بقاى مليت، عظمت، استقلال و ترقى را تصديق مى كنند. بديهى است اين خاورشناس در اين گواهى تنها نيست، و افراد ديگرى مانند خاورشناس آلمانى، (ماربين) نيز در سياست حسينى بر همين عقيده هستند و اين روش حق پرستى و عاطفه ى شيعه را مى ستايند.[31]

آيا مراسم عزادارى اسراف است؟

شايد كسانى باشند كه اهتمام شيعه به برگزارى اين مراسم و صرف سالانه ميليون ها اموال را بى فايده و اسراف بشمارند؛ اما اگر فوايد معنوى اين مراسم و تأثير آن در تربيت جامعه و تهذيب اخلاق را در نظر بگيرند، تصديق مى كنند كه اين برنامه ها از بهترين وسايل اصلاح و بهترين ابزار مكتب هاى تربيتى است. از

اشك و عبرت، ص: 32

طرفى شايد برخى غرب زدگان اين گونه القاء كنند كه در عصر تكنولوژى و پيشرفت صنايع مختلف، سرگرم شدن به چنين مراسم هايى خرافات و عقب ماندگى فرهنگى است. پاسخ به چنين

القائاتى اين گونه است كه:

گاهى دشمنان اسلام و مزدوران استعمار به ملاحظه ى خطرى كه اين گونه مراسم و شعائر مذهبى براى نفوذ و منافع آن ها در كشورهاى اسلامى دارد به آن روى موافق نشان نمى دهند و به طور كلى تا آنجا كه بتوانند هرگونه تظاهرى كه نشان دهنده ى قدرت ملى يا قوت و شوكت اسلامى باشد را سبك و بى فايده و نشانه ى عقب ماندگى شمرده و سعى مى كنند تا آن مراسم تعطيل و يا حداقل به اختصار برگزار شود؛ چنانچه در «مصر» تا همين اواخر، مراسم «عاشورا» بسيار باشكوه انجام مى شد اما در زمان فؤاد كه اين كشور تحت الحمايه انگليس قرار گرفت اين مراسم ممنوع گرديد. در «عراق» هم اگر چه گاه گاهى مى خواستند محدوديت هايى در اين مراسم معنوى قائل شوند، اما در اثر همت و غيرت شيعيان اكنون مراسم عاشورا و اربعين فوق العاده باشكوه و عظمت و با شركت تمام طبقات برگزار مى گردد.

سال ها پيش در ايام عاشورا به كربلا مشرف شدم. هيئت هاى بزرگ و باشكوه عزاداران به خصوص اساتيد و دانشجويان دانشگاه ها و دانشكده هاى عراق كه از بغداد و موصل و بصره آمده بودند، بسيار منظم و با معنا بود و نسبت به اكثر دسته ها بيشتر جلب توجه مى كرد؛ زيرا در روشنايى عِلم انجام اين شعائر نافذتر است. آن ها با بيانيه ها و اشعارى كه مى خواندند و شعارهايى كه بر پرچم ها نوشته بودند، نشان مى دادند كه در محيط علم و دنياى پيشرفته از اين شعائر بهتر مى توان بهره بردارى كرد. حضور قشر تحصيل كرده علاوه بر آن كه نشانه ى همكارى و شركتِ تمامى طبقات جامعه در اين مراسم پرشور بود، نشانگر استقلال و رشد فكرى، درك

و شعور عالى اسلامى و عدم تأثير تبليغات سوء بيگانگان بر اساتيد و دانشجويان نيز بود.

اسراف واقعى

برخى از مستشرقين و حتى غرب زدگان در برابر موقوفات و خرج عزادارى ها لب به اعتراض مى گشايند حال آن كه در ديار غرب و ديگر ملل پول هايى خرج مى شود كه از نظر عقل و منطق انسانى در خور شأن انسان ها نيست اما چون آن ها قدرت و ثروت دارند و در مهد تمدن غرب زندگى مى كنند كارهاى زشت و حركات ناهنجارشان در نظر غرب زدگان اعجاب آور نيست. تحت عنوان «بازى بوكس» مسابقه بر پا مى كنند، پيكره ى انسان نمايى را به جان پيكره ى ديگر مى اندازند تا او حريف خود را با ضربه اى بزند، چشمش را كور كند، اعضايش را ناقص سازد، بلكه گاهى او را بكشد و اين كار را افتخار مى دانند، به برنده ى بازى جايزه مى دهند و برايش كف مى زنند.

حساب اسراف و ولخرجى در دنياى به اصطلاح متمدن بى اندازه است. از مراسم عيد ژانويه تا نوشتن

اشك و عبرت، ص: 33

وصيت نامه ها و اجراى مراسم تجهيز و دفن اموات، پول هايى صرف مى شود و كارهايى صورت مى گيرد كه علاوه بر آن كه تبذير مال و پر از خرافات است، دليل آشكار سفاهت، نقصان عقل و سبك مغزى است.

مدتى پيش در يكى از روزنامه هاى مشهور خواندم كه در «آمريكا» درختى است كه آن را مقدس مى دانند و به زيارتش مى روند، نوشته بود امسال اين درخت (اگر فراموش نكرده باشم) هشت ميليون زائر داشت. مبالغى كه سالانه در فرانسه و ايتاليا و كشورهاى ديگر، به رمال، كاهن، طالع بين و فال گير و جادوگر مى دهند، به قدرى زياد است كه شايد با بودجه بعضى

از كشورهاى شرقى برابر شود. اما كسى به آن ها ايراد نمى گيرد و آزاد هستند. شرقى مقلد غرب، براى مخارج دفن، تشييع و مجلس يادبود يك سگ مبالغى خرج مى كند كه با آن مى توان در نقاط دوردست يك درمانگاه ساخت و اين در حالى است كه در دهات آب آشاميدنى نداشته و گرسنه و برهنه مى باشند، پول هاى هنگفت ديگرى نيز صرف عياشى، رقص و فحشا مى شود و اين اعمال را بدبختانه نشانه ى ترقى و روشنفكرى مى شمارند.

اما همين افراد به دليل دشمنى با اسلام و شعائر آن، با زبان ها و قلم هاى مزدورشان از اهتمام مسلمانان به تعظيمِ شعائر و التزام به آداب و احكام اسلام و برگزارى مراسم عزادارى و سالگرد شهادت سيد الشهداء عليه السلام انتقاد مى كنند. اما ديگر حناى اين استعمارگران رنگى ندارد؛ نسل جوان و آگاه مسلمان، فريب اين تبليغات مسموم را نمى خورد. او مى داند كه برگزارى اين مراسم و تبليغات به نام سيد الشهداء عليه السلام و گرفتن سرمشق از شخصيت آن حضرت، جامعه را بيدار و روح فداكارى، حمايت از حق، شجاعت و جوانمردى را زنده مى سازد.

جايگاه عزادارى

اين عزادارى جزء خون شيعه و مليت شيعه و رمز استقلال و موجوديت ماست و با هر بها و قيمتى كه آن را نگاه داريم ارزش دارد.

بر تمام افراد است كه در اين مراسم شركت داشته باشند. در مجالس تبليغ و سخنرانى پيرامون قيام امام عليه السلام فوايد قيام و هدف هاى آن به همه، به خصوص به نسل جوان و دانشجويان بيش از پيش تفهيم شود تا در برابر بيگانه و مظاهر فريبنده، زبون و خودباخته نشده و مستقل و پايدار، مليت اسلامى خود را حفظ نمايند. اگر

شيعه و مسلمانان بخواهند در شاهراه ترقى پيش بروند بايد از درس و تعليم فلسفه ى شهادت حسين عليه السلام و از منابر و مجالس سوگوارى حداكثر استفاده را بنمايند. اين عزادارى، با پيشرفت هاى مادى، علم، صنعت، كارخانه، اختراع و سفينه هاى فضايى يا ساير مظاهر تمدن واقعى در تضاد نيست، بلكه از وسايل تشويق و تقويت رشد فكرى و هدايت به سوى هرگونه كمال اخلاقى و علمى مى باشد.

اين مراسم، احياى امر اهل بيت و رمز بقاى مذهب تشيع، و بلكه اسلام مى باشد. اگر هزاران ميليون اموال

اشك و عبرت، ص: 34

و موقوفات براى ترويج تعليمات اخلاقى و اجتماعى قرار داده شود به طورى كه كلاس هايش در تمام دوران سال برقرار باشد، تا اين اندازه پايدار نمانده و مورد حسن استقبال عموم واقع نمى شود.

دانشگاه كربلا

حسين عليه السلام با سرمايه ى اخلاق، نيت پاك، فداكارى در راه حق، دانشگاهى گشود كه بيش از سيزده قرن است كه كلاس ها و شعبه هاى آن همه ساله و در همه جا تشكيل شده، و نشريات، مطبوعات و شعب سخنرانى آن همواره رو به ازدياد است و زن و مرد، در اين كلاس ها شركت نموده و درس حقيقت و فداكارى مى آموزند.

خواندن و شنيدن تاريخ فداكارى و نهضت حسين عليه السلام و ياران آن حضرت، ايمان را راسخ، اخلاق را نيك و پسنديده، و همت ها را بلند مى سازد.

اين برنامه ها كه همه ساله در مساجد، حسينيه ها و خانه ها اجرا مى شود؛ مبارزه با بيدادگرى، كفر، شرك و اعلام پيروزى را به عنوان اهداف حسين عليه السلام به انسان ها معرفى مى كنند.

براى ترغيب مردم به فضايل اخلاقى و آزادمنشى يك راه مؤثر اين است كه نمونه هاى عملى به مردم نشان داده شود و

تاريخ زندگى افراد ممتاز و نخبه ى جهان را، براى آن ها بگويند. آموزنده تر و تأثيرگذارتر از تاريخ زندگى حسين عليه السلام را در كجاى تاريخ مى توان جستجو كرد؟

مجالس ذكر مصيبت آن حضرت بهترين مجالس تبليغى و دعوت به اسلام است. در اين مجالس، معارف قرآن، اصول و فروع دين، تفسير و حديث، تاريخ و سيره ى پيغمبر و ائمه عليهم السّلام و صحابه، مواعظ، نصايح و راهنمايى هاى اخلاقى و اجتماعى و آئين زندگى از خانه دارى تا كشوردارى، به مردم آموخته مى شود. جاذبه نام حسين عليه السلام مردم را خالصانه و به دور از ريا در مجالس تعليم، هدايت و تربيت حاضر مى سازد.

جذبه ى حسينى

به طور يقين هيچ وسيله ى ديگرى نمى تواند اين منظور را تأمين كند. نام حسين عليه السلام مانند مغناطيس همه را جذب مى كند و محبوبيت فوق العاده او به گونه اى است كه همه مى خواهند با او ارتباط داشته و در شمار دوستانش محسوب شده و در مصيبت او قطره اشكى بريزند.

يكى از عوامل مهم پيشرفت مذهب تشيع و اسلام در «هند» مجالس عزادارى حسين عليه السلام است. ملل مختلف اين شبه قاره، تحت تأثير حقيقت و روحانيت آن حضرت قرار گرفته اند. به گفته ى ماربين تا چندى پيش جمعيت شيعه در «هند» انگشت شمار بود اما هم اكنون از بركت عزادارى حسين عليه السلام شيعيان، يكى از جمعيت هاى قابل توجه «هند» به شمار مى روند.

نتيجه آن كه همان طور كه فداكارى و شهادت حسين عليه السلام باعث نجات اسلام شد، مجالس روضه و

اشك و عبرت، ص: 35

ذكر مصائب او نيز موجب بقاى دين و هدايت جامعه بوده و هست.

سَلامُ اللهِ عَلَيكَ يا ابا عَبْدِالله.

7. محكوميت بنى اميه در افكار مسلمين و ساير ملل

بنى اميه با كشتن حسين عليه السلام خود را نابود كردند،

و پرده از روى پستى اعمال و مقاصد شوم خود برداشته، خشم و غضب ملل اسلام را خريدارى كردند.

مستشرق آلمانى، ماربين مى گويد: بزرگ ترين غلط سياسى امويين كه اسم و رسم آن ها را از صفحه ى عالم محو ساخت، كشتن حسين عليه السلام بود. اين حقيقتى است كه هر مورخ و هركس كه تاريخ اسلام را مطالعه مى كند به آن اعتراف مى نمايد.

اگر زور سر نيزه و شمشير نبود از شدت خشم، بنى اميه را قطعه قطعه و خانه هايشان را بر سرشان خراب مى كردند، نفرت بنى اميه در دل جامعه لانه كرده بود.

اين شعر عبدالله بن همام سلولى ترجمان احساسات، تنفر و انزجار مردم از بنى اميه است:

حَشَينَا الغَيظُ حَتّي لَوْ شَربْنا دِماء بَني امَيةَ مارَوَينا

به قدرى از خشم پرشده ايم كه اگر خون هاى بنى اميه را بياشاميم سيراب نمى شويم.

8. گرفتارى بنى اميه به شورش و انقلاب

اشاره

يكى از نتايج شهادت و مظلوميت حسين عليه السلام شورش ها و انقلاباتى بود كه براى براندازى حكومت امويين در جهان اسلام برپا شد. در اين شورش ها عاملى كه بيش از هر چيز مردم را تهييج و تحريك مى كرد، شهادت حسين عليه السلام، دعوت به قيام براى خونخواهى آن حضرت و گرفتن انتقام از بنى اميه بود.

خونخواهى حسين عليه السلام شعارى بود كه همه جا از آن طرفدارى مى شد و مردم به دور پرچمى كه با اين شعار افراشته مى شد جمع مى گشتند.

اگر چه بسيارى از اين شورش ها با شكست مواجه شد و خون آشامان تاريخ مانند مسلم بن عقبه و حصين بن نمير و حجاج، چند صباحى با آن مقاومت كرده و پايه هاى لرزان حكومت بنى اميه را با قتل عام، كشتارهاى دسته جمعى، حبس و شكنجه نگاه داشتند؛ اما انقلاب هاى پى در پى كه حاكى از تنفر شديد مردم بود،

يكى پس از ديگرى سلطنت آن ها را رو به سقوط و انقراض مى برد و وضع سياسى بنى اميه را سست و ضعيف مى ساخت.

طبرى مى گويد: وقتى حسين عليه السلام شهيد شد، نجدة بن عامر حنفى در يمامه و ابن زبير به شورش برخاستند.[32]

اشك و عبرت، ص: 36

انقلاب توابين

يكى از انقلاب هاى صادقانه و واقعى كه براى خونخواهى حسين عليه السلام بر پا شد، «انقلاب توابين»، به فرماندهى يكى از اصحاب پيغمبر صلّى الله عليه و آله و سلم به نام سليمان بن صرد بود كه جمعى از بزرگان شيعيان و اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام در آن شركت داشتند. اين جمعيت با شعار يا لثارات الحسين قيام كردند و به قدرى صدق نيت و احساسات پاك نشان دادند كه هر كس شرح قيام آن رادمردان را بخواند تحت تأثير ايمان و خلوص آن ها واقع مى شود.

خطبه ها، شعارها، رفتار و استقامت اين گروه در عين حالى كه از عجايب حوادث تاريخ و نمونه ى هيجان روح پاك و بيدارى ضمير بشر است، نماينده ى انعكاس شهادت و مظلوميت حسين عليه السلام و تأثير و تأسف مردم از فوت سعادت شهادت در ركاب آن حضرت نيز مى باشد.

عبدالله بن حازم با دختر و همسرش سهله نشسته بود، ناگهان صداى «يا لثارات الحسين» را شنيد، اسب خواست و اسلحه برگرفت.

زن گفت: «مگر ديوانه شده اى ابن حازم!»

گفت: «نه! منادى خدا ندا در داد و بيش از اين امكان درنگ نيست، البته كه اين ندا را مى پذيرم و انتقام خون آن مظلوم را مى گيرم و يا در اين راه كشته مى شوم.»

زن گفت: «پس نمى گويى دخترك خويش را به كه مى سپارى؟»

گفت: «به خدا مى سپارم؛ خدايا! من اهل و فرزندم را به تو سپردم.

خدايا! مرا براى ايشان حفظ كن و به خاطر تفريط و تقصيرى كه در يارى پسر دختر پيغمبرت كردم مرا بيامرز.[33]

جماعت توابين هنگام خروج، نخست به زيارت قبر حسين عليه السلام رفته و يك شبانه روز در آنجا ماندند، فرياد به صيحه و گريه بلند كردند، به طورى كه مانند آن روز ديده نشد و به وظيفه ى توبه و تضرع رفتار كردند، مى گفتند:

الّلهُمَّ ارْحَمْ حُسَيناً الشَّهيدَ بْنَ الشَّهيدِ الْمَهدِي بْنَ المَهْدِي الصِّديقَ بنَ الصِّدّيقَ اللهُمَّ انّا نَشْهَدُ انّا عَلي دينِهِمْ وَ سَبيلهِمْ، وَ اعْداءَ قاتِليهِمْ، وَ اوْلياءَ مُحِبّيهِمْ، الّلهُمَّ انّا خَذَلْنا ابْنَ بِنْتِ نَبِينا فَاغْفِرْ لَنا ما مَضي مِنّا، وَ تُبْ عَلَينا فَارْحَمْ حُسَيناً، وَ اصْحابَهُ الشُهَداءَ، وَ انّا نَشْهَدُ انّا عَلي دينِهِمْ وَ عَلي ما قُتِلوا عَلَيهِ وَ انْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا، وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرينَ 34]

و به راستى كه گروه توابين در واقعه ى «عين الورده»، مردانگى، وفا، حقيقت، ثبات قدم، محبت و ولايت خود به اهل بيت را ثابت كردند و نام خويش را در صفحات تاريخ به افتخار ثبت نمودند.

سرگذشت اين مردم براى همه آموزنده و عبرت انگيز است. خداوند عذرشان را بپذيرد، و آنان را در زمره ى ياوران سيد الشهداء عليه السلام محشور فرمايد.

اشك و عبرت، ص: 37

9. عكس العمل جاودان و پايدار راه حسين در وسعت تاريخ

اشاره

اثر جهاد حسين عليه السلام در صفحه ى تاريخ جاويدان ماند و همواره نيرو بخش اصلاح طلبان، مجاهدان راه حق و حاميان خير و عدالت است.

قيام آن حضرت، مبارزه با ظلم، ستم، كفر و باطل بود. مبارزه با افكار، نقشه ها، آراء و مفاسدى بود كه از جانب او حيات ملت اسلام را تهديد مى كرد.

در اين مبارزه، شخص يزيد، هيكل نازيبا، چهره ى سياه و آبله رو

و بينى قرحه دار او عامل مبارزه با او نبود، بلكه اين كردار و رفتارش بود كه مسلمانان را به مبارزه عليه او برانگيخت. يزيد يعنى تجسم فساد، استبداد، رذالت، خون ريزى، فسق و فجور، طغيان به خدا و رسول و خطر براى اسلام و احكام قرآن.

از جمله درس هاى عالى و سودمندى كه هر شيعه و آزاديخواه حق پرست، و هر آرزومند تحقق رسالت جهانى اسلام، از واقعه ى كربلا بايد بياموزد، اين است كه بداند: نبردى كه ميان حسين عليه السلام و يزيديان واقع شد، هنوز پايان نيافته و تا هنگامى كه از شرك، جهل، باطل، ستم، استبداد، استعباد و غصب حقوق انسان ها اثرى باقى است، اين نبرد با مظاهر و نمايش هاى گوناگون ادامه خواهد داشت.

جبهه ى حق و جبهه ى باطل

هر كس بايد بنگرد كه عملًا در كدام يك از اين دو جبهه ايستاده و با چه كسى همكار است؟ در رديف اعوان يزيد و دشمنان اسلام ثبت نام كرده يا در صف سيد الشهداء عليه السلام و اصحاب فضيلت و انصار حق و عدالت قرار گرفته است؟

در اين حساب و رسيدگى چه بسا كسانى كه به ظاهر از دوستان و طرفداران مرام حسين عليه السلام شمرده مى شوند. اما از پيروان يزيد و دشمنان حق، عدالت و نظام اسلام از آب در مى آيند! و با كمال تأسف ديده مى شود كه با قلم يا قدم يا زبان و يا رفتار، حسين، حقيقت، توحيد و اسلام را تنها گذارده و به قاتلين و مخالفان مقصد آن حضرت مى پيوندند.

اگر حسين عليه السلام نبود

اگر مردان حق پرست و فداكارى مانند حسين عليه السلام و يارانش نبودند كه آشكارا دنيا را فداى آخرت، ماده را فداى روح، باطل را فداى حق، مجاز را فداى حقيقت نمايند، آئين انسانيت تضعيف و بى ارج مى شد و روش انسان ها بيش از اين ها متمايل به لذايذ حيوانى و غرايز شهوانى مى گرديد؛ ديگر همگان به اندازه ى توانايى خويش بر خوان دنيا پنجه مى آلودند و مصداق اين آيه ى شريفه ى قرآن مى شدند كه:

يعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا، وَ هُمْ عَنِ الْاخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ 35]

به ظاهرى از زندگى دنيا آگاهند و از عالم آخرت غافل و بى خبرند.

اشك و عبرت، ص: 38

اما شهادت حسين عليه السلام و فداكارى اصحاب و اسارت اهل و خانواده ى او، جمال زيباى حقيقت و انسانيت را جلوه گر ساخت؛ دل ها را به عالم معنا متوجه ساخت و به همه فهماند كه معناى انسانيت عالى تر از اين اندام ظاهر و يك

مشت گوشت، استخوان، رگ و پيه است. اگر انسان در وادى آدميت سير كند و به كشور انسانيت راه يابد، آن قدر قوى و شرافتمند مى شود كه با هيچ يك از قواى مادى نمى توان بر او تسلط يافت و با تمام لذايذ حيوانى و مقامات دنيايى نمى توان او را خريد.

اين عكس العمل، جاودان و مستمر است و هرچه عزادارى، ذكر مصيبت ها و غور و تأمل در اسرار اين يگانه حادثه ى بى نظير بيشتر مى شود، دامنه ى آن در قلوب وسيع تر خواهد شد و شوق مردم به امر به معروف و نهى از منكر، حركات اصلاحى، حمايت از مظلومان و يارى ضعيفان و گذشت از مال و متاع دنيا براى مقاصد و مصالح عامه راسخ تر مى گردد.

اگر مسلمانان را از حقايق عالى اين فداكارى منصرف نكنند و وعاظ، دانشمندان و خطبا، خالصانه و آزادانه اسرار آن را بگويند و بنويسند، ظلم و فساد ريشه كن و به جاى آن عدالت، حق پرستى، ايمان، فداكارى و پيروى از هدف و برنامه حسين عليه السلام رايج خواهد شد.

جمال دلرباى انسانيت

در عصرهايى كه دشمنان حسين سلطنت داشتند و به مديحه سرايان و چاپلوسان پول و جايزه هاى بسيار مى دادند شعرايى مانند دعبل، كميت، ابن الرومى و حتى ابى العلاء و معرّى، برخلاف دلخواه هيئت حاكمه، حسين عليه السلام و فرزندانش را مدح مى گفتند و بليغ ترين قصايد را در مرثيه ى او مى سرودند؛ زيرا آن ها با ذوق رقيق شاعرانه ى خود، جمال دلرباى انسانيت را در تاريخ حيات حسين عليه السلام و فرزندانش لمس مى كردند. اينان مانند شاعرى كه مسحور طبيعت، باغ، سبزه، آبشار، گل و بلبل، كوه، دشت، صحرا، دريا، آسمان پرستاره، صورت هاى زيبا و نواهاى روح بخش شود، مسحور

جمال فضيلت و حقيقت حسين و اصحابش شده بودند و بالبديهه او را مدح كرده و در مصيبتش مرثيه مى گفتند.

آرى! حسين اعظم آيات خدا بود او جلوه ى ايمان، خداپرستى، حقيقت، شجاعت، شهامت، فداكارى و همت بود و شخصيتش از آفتاب و ماه بيشتر شد. هر شاعرى كه جمال او را وصف كند، شعرش نغزترين، شيواترين و دلنشين ترين اشعار مى شود.

تا تاريخ باقى است، اين شهادت، حقيقت انسانيت را تحت تأثير و تربيت قرار خواهد داد؛ بنابراين ديديم كه جبّاران روزگار مانند متوكل هر چه كردند تا از اين اثر جلوگيرى كرده و حسين را از ياد مردم ببرند نتوانستند و عزادارى ها بيشتر، اخلاص جامعه به آن حضرت افزون تر و معناى اين شعر آشكارتر گشت.

________________________________________

[1] ( 1)- سوره بقره، آيه 201.

[2] ( 1)- سوره انبياء، آيه 27.

[3] ( 2)- تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 15- مقتل خوارزمى، ج 1، ص 180.

[4] ( 3)

[5] ( 1)- سمو المعنى، ص 113 و 114؛ مقتل الحسين خوارزمى، ص 184 ف 9 و كتاب هاى ديگر.

[6] ( 1)- تاريخ طبرى، ج 4، ص 262.

[7] ( 1)- سمو المعنى فى سمو الذات، ص 118.

[8] ( 2)- سوره يوسف، آيه 40.

[9] ( 1) خوانندگان را به كتاب النصائح الكافيه و كتاب هاى تاريخ ارجاع مى دهيم.

[10] ( 2)- الاسلام و الاستبداد السياسى، ص 43.

[11] ( 1)- سمو المعنى فى سمو الذات، ص 73.

[12] ( 2)- معاويه سياست خطرناك و خائنانه ى تفرقه بين مسلمين را يكى از اصول سياسى خود قرار داد. مسلمانان را به تفرقه، كينه و اختلاف تحريك مى كرد، حتى نمى توانست ميان دو نفر از رجال مسلمين صلح و صفا ببيند، او

به هر قسم بود آنها را از هم جدا مى ساخت؛ ميان مهاجر و انصار، ميان عرب و عجم، ميان يمانيه و مصريه، ميان قبايل، ميان افراد؛ حتى در بين بنى اميه( جز خاندان ابى سفيان) دشمنى و عداوت مى انداخت. به قول عقاد به حساب صحيح تاريخى بايد معاويه را« مفرق الجماعات» ناميده و سال استقلال او را به زمامدارى، كه به غلط« عام الجماعه» گفته اند، سال تفرقه و جدايى شمرد( به كتاب معاويه ى بن ابى سفيان فى الميزان) رجوع شود.

[13] ( 1)- الاسلام و الاستبداد السياسى، ص 187 و 188.

[14] ( 2)- سوره آل عمران، آيه 104.

[15] ( 1)- نفس المهموم، ف 9، ص 38. سمو المعنى، ص 112 جمله« السلام عليك» تا آخر وصيت از مقتل خوارزمى ص 189 نقل شده است.

[16] ( 1). المجالس الحسينيه، ص 143.

[17] ( 1)- يكى از محل هايى كه امام در مسير حركتشان به كربلاء براى استراحت در آنجا توقف كردند و فرصتى پيش آمد كه امام براى بار دوّم با سپاهيان حرّ سخن بگويد.

[18] ( 2)- تاريخ طبرى، ج 4، ص 34. كامل ابن اثير، ج 3، ص 280- قمقام، ص 353.

[19] ( 1)- اگر كسى بخواهد بيش از اين به اهميت امر به معروف و نهى از منكر و نكوهش مسامحه در آن از نظر حسين عليه السلام آگاه شود، به خطبه اى كه حسن بن على بن شعبه حرانى قدّس سرّه در تحف العقول( ص 168 تا 170، ط نجف اشرف) از آن حضرت روايت كرده است مراجعه نمايد- اينك ترجمه بعضى از قسمت هاى اين خطبه به طور نقل به معنا و مضمون:

اى مردم! عبرت بگيريد به آنچه خدا اولياى

خود را به آن اندرز داده، و آن نكوهش احبار يهود و نصارى است كه فرمود:« لَوْلا يَنْهيهُمُ الرَبّانِيُّونَ وَالْاحْبارِ عَنْ قَوْلِهِمُ الْاثْمْ» و فرمود:« لُعِنَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ بَنى اسْرائِيلَ عَلى لِسانِ داوُدَ وَ عيسَى بْنِ مَرْيَمَ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَكانُوا يَعْتَدُونَ كانُوا لا يَتَناهَوْنَ عَنْ مُنْكَر فَعَلُوهُ لَبِئْسَ ما كانُوا يَفْعَلُونَ».

خدا بر آن ها عيب گرفت براى آن كه از ستمگران، كردار زشت و فساد مى ديدند و آنان را براى منافعى كه از آن ها مى بردند و بيمى كه داشتند، نهى از منكر نمى كردند و حال آن كه خدا مى فرمايد: از مردم نترسيد و از من بترسيد و فرموده است: مؤمنين و مؤمنات اولياى يكديگرند و امر به معروف و نهى از منكر مى كنند.

[20] ( 1)- مروج الذهب، ص 224 و 225.

[21] ( 2)- پوشيده نيست كه علت اساسى قيام امام، همان اطاعت از فرمان خدا، اداى تكليف، دفع خطر از اسلام و آئين توحيد و برنامه هاى اسلامى بود چنانچه در زيارت اربعين است:« وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فيكَ لِيَسْتَنْقِذُ عِبادَكَ مِنَ الْجِهالَةِ وَ حَيْرَةِ الضَّلالَةِ» او( حسين) خون خود را در راه تو نثار كرد تا بندگانت را از جهالت و حيرت گمراهى برهاند، و نگارش مثل اين علت( نداشتن تأمين جانى) براى تشريح شرايط و احوالى است كه با وجود آن، حتى از لحاظ شخصى و فردى نيز قيام موجه، مشروع و نشانه كمال شجاعت روحى، عزت، كرامت نفس و تن ندادن به ذلت و پستى است.

[22] ( 1)- الحسن و الحسين، ص 110.

[23] ( 1)- الكامل، ج 3، ص 276- ترجمه ى اين جمله سابقا ذكر شد.

[24] ( 2)- مقتل خوارزمى،

ف 10، ص 191.

[25] ( 1)- نفس المهموم، ص 24 ح 24.

[26] ( 2)-. سوره مريم، آيه 96.

[27] ( 1)- شايد كسى بگويد: بنى اميه قادر به محو اسلام نبودند؛ زيرا بر حسب وعدة« انّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ، وَ انّا لَهُ لَحافِظُونَ» خداوند حافظ اين دين است و نور هدايت آن خاموش نخواهد شد و هرچه دشمنان اسلام سعى كنند:« يَأْبى اللهُ الّا أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ، وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ» خداوند دين را حفظ مى كند و نور اسلام را تتميم و تأييد مى نمايد، بنابراين چگونه دين در معرض اضمحلال و انقراض بود و چطور حسين دين را نجات داد، و اسلام را حفظ كرد؟ جواب اين است كه اين دنيا دار اسباب و مسببات است« أَبى اللهُ انْ يَجْرِى الْامُورَ الّا بِأَسْبابِها» حسين عليه السلام و كسانى كه براى حمايت از دين قيام مى كنند، اسباب اجراى مشيت الهى و قضاى حق هستند، چنانچه پيغمبر صلّى الله عليه و آله وسلّم به فرمان خدا بانى اين كاخ توحيد و سازمان عظيم الهى اسلامى بود و على عليه السلام پاسدار و مدافع اسلام و حافظ دين بود و مكرراً خطرات بزرگى را از آن دفع كرد و اگر شمشير او نبود اين دين برپا و پايدار نمى ماند، حسين عليه السلام با قيام و مظلوميت و تحمل شدائد و مصائب، دين راحفظ كرد.

[28] ( 1)- الكامل، ج 2، ص 220- شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 7.

[29] ( 1)- الكنى و الالقاب، ج 1، ص 357.

[30] ( 1) براى اطلاع از تاريخ عزاى حسينى رجوع شود به: الدلائل و المسائل، ج 1، ص 73 و ذكرى الحسين، ص 5 تا 8.

[31]

( 1)« ذكرى الحسين»، ج 2، ص 204 تا 208، تأليف علامه مهاجر عاملى

[32] ( 1)- تاريخ طبرى، ج 4، ص 367.

[33] ( 1)- قمقام، ص 688.

[34] ( 2)- كامل، ج 3، ص 341.

[35] ( 1)- سوره روم، آيه 7.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109